#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_دوم)_پارت_106


حتما اين زن راهنماي منه…من به راهنما ها اعتقاد دارم نينا و ماهان هر دو بهم گفتن به راهنما ها هر چند عجيب اعتماد کن…

بايد حواسمو بيشتر جمع کنم مخصوصا دربرابر فلورا اون منبع اين گل هاست…آفتاب هم علاقه ي زيادي به اين گلا داره و هميشه تو اتاقش چند دسته گل صورتي هست

اما واني تو خودت هم به گل هاي صورتي علاقه داشتي!

اون مال وقتي بود که فکر مي کردم آرامش دهنده ان نه کشنده!

چشمامو اطراف چرخوندم اما ويدا رو نديدم

صداي شبنمو شنيدم-بهوش اومدين ملکه؟

-بيهوش شده بودم؟

-بله هر چقدر صداتون مي کردم چشماتون باز نمي شد و…حرفشو قطع کرد

-و؟

-ملکه،خواستم بگم پرنسس آفتاب و فلورا پيدا شدن و گفتن توي جنگل بودن و قدم ميزدن…اما من جنگل هم ديده بودم مطمئنم اونا جنگل نبودن…رفتارشون مشکوک بود و انگار پرنسس آفتاب خوشحال بود…مدام هم به فلورا نگاه مي کرد…

-ديگه چه خبر؟

-وقتي شما بيهوش بودين خبر ازدواجتون توي کل سرزمين پخش شد و افراد زيادي براي انجام کار ها دست به کار شدن آذين بندي سرزمينم شروع شده

-مگه من چقدر وقت بيهوش بودم؟

-من اطلاع دقيقي ندارم ولي يکبار شاهزاده ماهان اومدن تا براي خبر رساني صداتون کنن ولي گفتن خواب هستين از اون وقت دو ساعت مي گذره فکر کنم دو ساعت بيهوش بودين


romangram.com | @romangram_com