#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_اول)_پارت_6
خیلی تاریک بود برعکس اون دشت،اینجا پر از درختای پیچیده درهم بودن و جالب این بود که رنگ برگ هاشون طلایی و رنگ تنشون نارنجی بود
همینطور که با ترس و تعجب اطرافو دید میزدم یکهو یکی جلوم ظاهر شد…
خیلی ترسیدم و دهنمو باز کردم تا جیغ بکشم که اون زودتر دست به کار شد و دهن منو گرفت
دختر قشنگی بود،صورتش خیلی قشنگ بود ولی خیلی در باور آدم نمیگنجید آخه جای چشم دوتا گل شبیه گل رز سفید داشت و لباسش تماما از گل های طلایی رنگی بود که تا به حال ندیده بودم و موهاش برگ هایی بلند از درختان با رنگ طلایی بود اصلا نمیتونستم باور کنم
-تو کیستی؟
اهه دیوونه خونه اس؟جلوی دهن منو با این قیافه و لباس عجیب گرفته میگه تو کی ای؟
نگاهی به لباس هام کرد و با انزجار گفت-تو دزد هستی
ای بابا تو خواب دزدم شدیم.
مطمئنی خوابه؟نه،یعنی با این اتفاقاتی که داره میفته داره باورم میشه بیدارم
-تو چطور به خودت اجازه دادی تا سرمایه سرزمین ما را بدزدی؟از کدام سرزمین آمده ای؟
دستشو از روی دهنم برداشت
-اعتراف کن،از کدام سرزمین آمده ای؟
-چی چیو اعتراف کنم خانم؟
-از کدام سرزمین هستی و چرا و چگونه و برای چه کسی سرمایه سرزمین مارا دزدیدی؟
سرمایه؟سرمایه چیه؟آهان فهمیدم یقین نفت رو میگه دیگه
-خانم آخه نفت چه به درد من میخوره؟
-نفت؟نفت چیست؟به جرم هایت افزوده شد به دلیل دور کردن ذهن ما از موضوع اصلی…
-خانم من اصلا نمیفهمم تو چی میگی؟نفت همون سرمایه ملی دیگه،جرم چیه آخه؟
-تو انگار نمیخواهی به حرف بیایی.بهتر است تو را به نزد بانو میترا ببرم حتما پاداش خوبی در ازای دستگیری تو به من خواهند داد.
با این حرف دستمو گرفت و کشید به سمت تاریک تر
romangram.com | @romangram_com