#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_اول)_پارت_19
یکیشون همون زن قرمز پوش بود و دیگری هم شباهت عجیبی بهش داشت…
زن قرمز پوش-باید کشته شود…باید کشته شوند تا سرزمینمان را گسترش دهیم…من،ملکه سیترا…آن سرزمین به درد نخور را برای خودم میکنم…هاهاهاهاها(خنده شیطانی)
دختر که لباسش نارنجی بود گفت-اما مادر…چهارکلید؟
ملکه سیترا-نگران نباش آذر دخت ای فرزند آتش…اون با دست خودش کلید ها رو به ما میده…قرار نیست ما زحمتی بکشیم…هاهاها…
ایندفعه آذر دخت هم باهاش میخندید…
اینا کین؟یعنی جزوی از آیندن؟
دیوار آتش گرفت و به شکل قبلی برگشت…
ایندفعه دیواری که پر از ماه و ستاره بود به رنگ سفید خالص دراومد و تصویر چیترا،مظطرب و نگران نشان داده شد…
ناگهان صدای لطیف دوباره در گوشم پیچید-گام اول اتحاد…بهشون بگو اتحاد دوباره راه نجاتشونه…
بعد از اون تصویر چیترا هم محو و دیوار به شکل قبل برگشت…
اینبار دیوار خورشیدی به رنگ زرد دراومد و تصویر میترا و چیترا و ملکه سیترا نمایان شد…
صدای لطیف در گوشم زنگ زد-گام دوم اعتماد…بهشون بگو اعتماد نکنن…
و تصویر دیوار محو شد…
دیوار آبی رنگ ایران رو نشون داد…
خدای من ایران…یعنی اینجا کدوم شهره؟
تابلویی در خیابان زده شده بود:
یزد…
یکهو به خیابان دیگری رفت و روی تابلو نوشته شده بود:شیراز…
romangram.com | @romangram_com