#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_اول)_پارت_18
ملکه سیترا با گردبادی آتشین حضور خود را اعلام میکند…
گردباد کم کم از بین میرود و ملکه نمایان میشود…
وانیا از ترس غش کرده و روی تخت می افتد…
شاهزاده از وارد شدن جادوی اشک سه رنگ به داخل دستش بیهوش شده است…
بانو میترا و بانو چیترا از دیدن سیترا هم تعجب کرده و هم بسیار ترسان بودند…
خواب تکرار میشود و صدای وحشتناک ملکه سیترا ، زن قرمز پوش در اتاق میپیچد - اون دختر نینا است و باید کشته شود…
اما صدای نرم و لطیف در اتاق طنین انداز نمیشود و این نشان میدهد قدرت های وانیا هنوز کامل نشده است و او چیزی را خواهد دید که ملکه غیب شده بخواهد…
{وانیا}
از ترس دیدن اون زن وحشتناک غش کردم و دوباره قدرتی من رو به دنیای خواب های واقعی کشوند…
با تعجب به اطرافم نگاه کردم -اینجا دیگه کجاس؟
صدایی مثل صدای نرم زن در خوابم در گوشم پیچید-سرزمین خواب ها و اشک سه رنگ…
بعد از شنیدن این حرف صداهای زیادی هماهنگ گفتن-درود بر بانو وانیا…خوش آمدید ملکه…
هر چی اطرافو نگاه کردم کسی رو ندیدم…
همینطور دور خودم میگشتم…
شبیه یک اتاق خیلی بزرگ بود و چهارتا دیوار داشت…
یکی از دیوار ها مثل آسمان شب بود ولی با کلی ستاره و قمر سفید درخشان…
دیگری طلایی بود با کلی خورشید خوش رنگ…
دیگری قرمز بود با شعله های آتش و آخری آبی خالص بود به رنگ دریا…
-چه اتاق عجیبی…چرا هیچی توش نیس؟
ناگهان دیواره ی قرمز و آتشین روبه روم به رنگ سیاه دراومد و تصویر دو زن رو نشون داد…
romangram.com | @romangram_com