#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_اول)_پارت_16


چه جلب…حالا این ملکه غیب شده کی هست؟

چیترا-خب بریم؟

من-کجا؟شما هنوز برای من نگفتین من کیم و چیم!…

میترا-ما نیز اطلاعات دقیقی نداریم…در ضمن او انجا ماندگار است…

چیترا…نه بابا…چی میگی تو؟ اون…

وسط حرفش پریدم -اه دوباره شروع نکنین…همون اطلاعات نصفه اتون رو بگین

میترا-تو ملکه خواب ها هستی و میتوانی آینده را ببینی…

چیترا-منم کلا اطلاعاتی ندارم…

من-خسته نباشید جمیعاً …اینا رو که خودمم فهمیده بودم…

شاهزاده آرسان-حدود چند سال پیش…قبل از جنگ و کشته شدن بزرگان و درهم شکستن اتحاد بانویی قدرتمند وجود داشته که در هیچ کتاب و افسانه ای اسم ایشان نام برده نشده ولی با احترام زیاد از جملات بیاد مونده اشون در سرزمین سیترا یاد میکنند…بانو میترا و چیترا این ها رو نمیدونن چون در جنگ همه ی اطلاعات به دست ما افتاد و اون تا فرصتی برای خوندشون پیدا نکردن…(با این حرفش نیشخندی به چیترا و میترا زد و اون ها هم ناراحت اخم هاشون درهم رفت)…نوشته یکی از کتاب های بسیار قدیمی درباره زنده بودن اما غیب بودن اون ملکه خبر داده و در اون نوشته به گفته اون ملکه روزی کسی رو جایگزین خودش و به عنوان نشانی از وجود خودشون میفرستن و اگر اون ظاهر بشه یعنی اتفاقی میخواد رخ بده و کلید نجات یافتن از اون اتفاق که اتفاق خیلی بدی است همون نشانه است و تنها اون میتونه ما رو یا کسانی دیگر و حتی شاید مکانی رو از اون اتفاق نجات بده و چیزی هم درباره مقصر اون اتفاق گفته شده که فقط یک جمله از اون نوشته صفحه مونده

میترا-آن جمله چیست؟

شاهزاده آرسان نگاهی بهش انداخت که یعنی به تو چه مربوطه ؟

چیترا-در هر حال…اون باید پیش من باشه…همه میدونن دشمن ها در شب حمله ی بیشتری دارن و من نمیخوام آسیبی به پریان محافظ شب و مهتاب برسه…پس با من میاد.

آرسان-نه…اون با من میاد…همه میدونن قدرت سرزمین سیترا از دو سرزمین آفتاب و مهتاب بیشتره و از همه مهمتر ، سرزمین سیترا از همه جدا و مستقله…

چیترا با انزجار گفت-من هیچ اتحادی با میترا و سرزمینش ندارم و نخواهم داشت…

اهه باز که شروع کردن.

من-من با هیچ کسی به هیچ جایی نمیرم…

شاهزاده آرسان عصبی به سمتم اومد و تقریبا داد زد-تو غلط میکنی…نیم وجب بچه روی حرف من حرف میزنه…تو با من میای…

جمله آخر رو که گفت از دستاش آتیشی بلند شد و به سمتم حمله ور شد…

ولی ناگهان با اتفاقی که افتاد، روی زمین افتاد و شروع به لرزیدن کرد…

romangram.com | @romangram_com