#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_اول)_پارت_13
شاهزاده آرسان-نه…موضوع ما چیز دیگه ای بود من عجله دارم و سریع تر باید علت از کار افتادن سه جادو رو گزارش بدم…(با تاکید گفت)هر چه سریع تر.
میترا-در واقعیت خود من هم تا به حال اصل موضوع را نفهمیده ام…
چیترا-اهه این چه نوع حرف زدنه؟درست حرف بزن.
میترا نفس عمیقی کشید و گفت-من فقط میدونم اشک سه رنگ این دختر رو به اینجا دعوت کرده و میخواد چیزی رو به ما بگه،من همین رو میدونم.
یکهو احساس ضعف شدیدی کردم و دوباره روی زمین پرت شدم بدون هیچ دردی…
~~~~~~~
توی اتاق میترا بودم همون اتاق،سه زن داخل اتاق بودن دوتاشون میترا و چیترا بودن و اون یکی قیافه خبیثی داشت با لباس های قرمز آتشین که میشد توی چشماش شعله های آتش رو دید…
روی تخت یک دختر با لباس های آبی خوابیده بود و صورتش مشخص نبود
ناگهان صدای وحشتناک و ترسناک زن در اتاق پیچید-اون دختر نینا است و باید کشته شود
صدایی نرم و لطیف آرامش بخش در اتاق طنین انداز شد-نه…او ملکه خواب هاست…دختر ملکه ی…
ادامه حرفش رو نفهمیدم چون با احساس گرمای بیش از حد روی نبض دستم از دنیای خواب بیرون کشیده شدم.
دستم میسوخت انگار یک آهن داغ روش گذاسته باشن…
چشامو باز کردم و صورت آرسان رو روبه روم دیدم چقدر زیبا و با جذبه.
احساس گرما اجازه ی فکر بیشتر به من نداد.-سوختم…
آرسان-بهوش اومد…چی دیدی؟
وا؟این از کجا میدونه من چیزی دیدم؟
میترا-چه میگویید شاهزاده؟
آرسان اما خیره به من بود-گفتم چی دیدی؟
لحنش خیلی ترسناک بود ناگهان صدای لطیف زن در خواب در گوشم پیچید ملکه خواب ها…ملکه خواب ها…
چیترا با تعجب فراوان گفت-این…این امکان نداره ملکه خواب ها سالها پیش تبعید شد…
romangram.com | @romangram_com