#وانیا_ملکه_خواب_ها_(جلد_اول)_پارت_11


صدای داد عصبانی میترا باعث شد از جام بپرم-چیترا پات رو از حدت دراز تر کردی.الان من میتوانم تو را دربند کنم این کارت خطای بزرگی محسوب میشود،(کمی آروم تر شد و ادامه داد)اگر حرفی داری مثل دو الهه و با رعایت قوانین سرزمین میتوانیم حرف بزنیم در غیر این صورت نگهبان را صدا خواهم زد…

چیترا نگاهی بد به من انداخت و گفت-حرف میزنیم.

میترا-بنشین.

چیترا نشست و شروع به حرف زدن کرد-هه الهه قانون مدار از کی تاحالا دزد هارو توی قصرش میاره؟

میترا-دخالت در امور و کارهای من…

چیترا-میدونم…میدونم دخالت ممنوعه.

میترا-مشکل چیست چیترا؟

چیترا-مشکل؟مشکل نه فاجعه.

میترا-چه فاجعه ای؟

چیترا-این دختر کیه؟

میترا-جواب سوال من این نبود.

چیترا-هر چی هست زیر سر تو و همین دختره ترسوئه.

میخواستم حرفی بزنم ولی ترسیدم آخه این زن که تعادل روانی نداره یهو میزنه ناکارمون میکنه پس همونطور ساکت سرجام موندم.

میترا-چه فاجعه ای رخ داده است؟

چیترا-از دیشب همه ی ساحران من دچار مشکل شدن،ساحرانی که نظیرشون توی سه سرزمین پیدا نمیشه،میفهمی؟قدرت و جادو هاشون عمل نمیکنه و اتفاق بدتر شکستن گوی پیش بینی منه،گوی پیش بینی من چند ساعت پیش ناگهانی و بدون هیچ علتی درهم شکست و من مطمئنم همه ی اینها تقصیر توئه.

میترا-من؟چیترا من،الهه مهر و آفتاب چگونه میتوانم چنین عمل ناشایستی انجام دهم؟

تا چیترا خواست جواب بده یکی از صندلی های توی اتاق آتیش گرفت و بعد از اون پسری زیبا و با صورتی عصبانی و خشن که منو یه ترس وادار کرد روی صندلی ظاهر شد و چیترا و میترا هردو با ترس به دیوار چسبیدند منم به تبع همین کار رو کردم.

میترا با صدایی لرزون گفت-شـ…شما…بـ…به چه حقـ…حقی وارد سر…سرزمین میـ…میترا شده اید؟آ…آتش را…خا…خاموش…کنـ…کنید.

پسره با پوزخند پاش رو به زمین کوبید و همه آتش ها خاموش شد و هیچ اثر سوختگی و آتش سوزی روی صندلی و خودش نموند.یعنی چی؟این پسره قیافش بیشتر به آدمیزاد میخورد چشاش سورمه ای و همراه با خشم فراوون در عین حال زیبا بودن.

از روی صندلی بلند شد و با پوزخند به تمسخر گفت-درود بر الهه آفتاب و مهر و الهه ماه و ستارگان و شب ها. مادر میخواستند خودشون بیان ولی کاری برای ایشون پیش اومد…هه…الهه ها از من…میترسند؟

romangram.com | @romangram_com