#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_91
-شما از کی میدونید؟
-چند روز قبل از تو . اومد اینجا. مثل یک دوست راهش دادم تو خونه.
-اومد اینجا؟
بغض صدایش را می لرزاند:
-آره..اولش نشست....ازش به خاطر کمکایی که به تو ، توی خیاطی میکرد تشکر کردم..خندید...گفت کاری نکرده... از تو گفت... گفت خوش به حالت که هما دخترته..دلم به حالش سوخت. گفتم چرا ازدواج نکردی..بعد از مرگ شوهرت چرا دوباره شوهر نکردی. ..خندید و گفت شوهر کردم...اونم چه شوهری...خمره عسل...هر دو خندیدیم....بهش تبریک گفتم....ازم پرسید اتاق تو کدومه....میخواست سلیقه ات رو بدونه...نشونش دادم....بعد سرش رو انداخت پایین و رفت تو اتاق ما...
لب گزید و آرام زمزمه کرد اتاق من!
دلم ریش شد .خدایا این همه وقاحت...خدایا..
-سر راهش رفتم...بهش توپیدم....پسم زد...گفت اومدم برا شوهرم لباس ببرم...روش نشده خودش بیاره..تازه فهمیدم چه بر سرم اومده...تازه فهمیدم این به ظاهر دوست کیه!
صدای هق هقش بلند شد. نشستم و به زن لرزان روبرویم چشم دوختم چه بر او گذشته بود...وای برمن. سرش را به سینه کشیدم..این حقش نبود..حق مادرم نبود..
-مینداختیش بیرون مامان..مینداختیش بیرون زنکو..
-موهاشو کشیدم و انداختمش بیرون...بهم گفت ...بهم گفت زندگی رو بهت جهنم میکنم.... گفت حواست به بچه هات باشه.....فحاشی کرد..فقط انداختمش بیرون ...با موهاش کشیدمشو انداختمش بیرون...بابات اومد خونه...بهش نگفته بود...نگفته بود و من ترسیدم بهش بگم...از سایه هم ترسیدم..کاش ایرج میدونست..کاش میدونست!
تازه میفهمیدم علت آن همه بیتابی را . می دانستم چیزی شده که سرگردانش کرده است . می دانستم چیزی شده که اینقدر ساکت و درخود فرو رفته گشته. تمام آن شب زنده داریها و بیتابی ها فقط به نرفتن به عروسی محمد ربط نداشت...روزهای قبلش و سکوتش را حالا درک میکردم..بمیرم برای دلت مامان..بمیرم....که تو حواست به من بود و من غافل بودم.
اشکهایش آرام می آمد...سر دلش باز شده بود و عقده خالی میکرد. گفت . از ترسهایش گفت...از مهرسیاه و جادو جنبل گفت... .می ترسید بابا را دعایی کرده باشد. از خواستگار پیشنهادی بابا می ترسید . نمی دانست او کیست ولی می ترسید. حس مادرانه اش بیدار شده بود و هشدار میداد:
-مامان...م میدونی ستاری کیه؟
آرام شده بود. از اشکهای ساعت قبل خبری نبود. فقط ماتم زده و غمگین بود. نفس عمیقی کشید و به صورتم چشم دوخت؟
-کیه ؟
آب دهانم را قورت دادم . ترس در نگاهش نشست:
romangram.com | @romangram_com