#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_9
ماهان با آن قدمهای ریز بامزه که شبیه دویدن بچه اردک ها بود به سمتم دوید و یک دو سه گویان خودش را در آغوشم رها کرد. بوسه محکمی روی گونه اش کاشتم و او را محکم به خودم فشردم.
-سلام خوشگل عمه.
-آیی. اوخ شد
کمی فشار دستانم را کم کردم تا تقلاهایش کم شود. صورتم را پیش بردم تا مرا ببوسد و او با زرنگی لپش را جلو میکشید و به خنده ام می انداخت. در تمام مدت فرنگ با لبخند به ما مینگریست.
-پس من چی عمه؟!
فرنگ این را گفت و برای ماهان آغوش گشود. پسرک باهوش که جایش را خوب میدید ، خودش را محکم به من فشرد.
-شیچمت بوف شده. نیام
ابروهای من وفرنگ بالا پرید و زیرخنده زدیم. بچه های دو ساله حالا با ما فرق داشتند. پر مدعاتر و زبل تر بودند. شاید به دلیل توجه پدرها و مادرها بود . شاید رسانه ها و شاید به قول معلم زیستمان، حاصل جهش ژن ها بودند. هر چه بود من یکی تصمیم نداشتم با این ابر بچه ها کل بیاندازم چون بی شک کلماتشان آچمزم می کرد. فرنگ با خنده گفت:
-والا این بچه ها نسل به نسل بدتر میشن. چه زبونی داره وروجک!
ماهان که از خنده ما خوشش آمده بود زبانش را در آورد و با همان زبان بیرون آمده گفت زبون و باعث شد بار دیگر خنده ما بلند شود. بعد هم بازی چشم و گوش و دهن شروع شد. یکی یکی دست روی اعضای صورت ما می گذاشت و میگفت . چیه و ما باید جواب می دادیم. در اتاق باز شد و زیبا داخل آمد.
-سلام.
سلامش را پاسخ گفتیم و کنارمان نشست.
-خوب بچه من اسباب تفریحتون شده ها!!
زیبا زن خوبی بود. برادرم دوستش داشت و هوای زندگیش را داشت ولی کمی حسود بود و زبانش هم گاهی زیادی بی پروا بود. نه من و نه فرنگ اهل خواهرشوهر بازی نبودیم اما گاهی زیبا بدجنسی میکرد و ما مجبور به واکنش میشدیم. بدیش این بود وقتی، اعتراض میکردم مادرم میگفت خودت پاش رو به خونه باز کردی که البته حق هم داشت . جالب این جا بود که برادر قلدر ما که هیچ جوره زیر بار حرف ما نمی رفت و هی مرد بودنش را به رخ می کشید ، عجیب تحت سلطه زیبا بود. به هر حال رابطه ما با زیبا معمولی بود نه گرم وصمیمی ، نه تلخ و مغرضانه. ابرویی بالا انداختم و صورت ماهان را بوسیدم:
-بالاخره باید تلافی فحش هایی که در آینده به سمتمون می فرسته بشه دیگه!!
romangram.com | @romangram_com