#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_83

-هیچی! خدا رحمتشون کنه.
صلبیب کشد و آمینی گفت. آلبوم قطوری را پیش رویم گذاشت. آلبوم بسیار قدیمی بود و ورقه ها زرد شده بودند. از آن آلبومهای چسبی که نمونه اش را دایی حاتم هم داشت.
با اشتیاق آلبوم را باز کردم. صفحه اول قیافه دختری جوان با پیراهنی نسبتا کوتاه و کمی پایین زانو بود. موهای کوتاهش را فر کرده و دور صورتش رها کرده بود.
-این منم. وقتی 17 سالم بود.
متعجب عکس را برانداز کردم.
-چقدر خوشگل بودید.
خندید و به مبل تکیه داد:
-حق داری چیزی از زیبایی هام نمونده!
-وای نه ببخشید منظورم...
گوشم را کشید و آخم را در آورد. مظلوم نگاهش کردم و لبخندش پررنگ تر شد:
-میدونم منظورت چی بود! اون موقع بهم میگفتن سوفیا لورن!
-کی هست؟
-یک بازیگر مشهور ایتالیایی. اون موقع خودش و فیلماش خیلی معروف بودند.
باز هم نگاهم به عکس کشیده شد. دختر داخل عکس لبخند میزد و از تمام صورتش ، خوشبختی می بارید. نگاهم به چشمهایش ثابت ماند. با تعجب سر بلند کردم و به سدا نگریستم. چطور متوجه این شباهت نشده بودم؟ نگاه سام و البته ماسیس ، هر دو به سدا شباهت داشت.
از اون موقع ها عکس کم دارم. مثل حالا عکاسی راحت نبود. هرکسی هم عکس نمیگرفت!
جلو آمد و برگه ای دیگر را ورق زد. عکسهایی از یک مرد جوان در دو صفحه آلبوم بود. مردی که به نظر در آستانه سی سالگی بود. خوش پوش با نگاهی جدی ولی مهربان. نگاهم به روی عکس نشست سرم بی اختیار بالا آمد و روی عکس ماسیس ثابت ماند. شباهت این دو عکس غیر قابل کتمان بود.
- پدر ماسیسه!

romangram.com | @romangram_com