#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_82

-درکت میکنم. با اینکه نمی دونم از چی اینقدر درد میکشی . شاید یک روز بتونی برام تعریف کنی که چی توی زندگیت گذشته که دختر شاد و سرحال چند ماه پیش،تبدیل شده به این دختر رنجور و عصبی.
از اینکه پاپیچم نمی شد ، ممنونش بودم. سدا زن خوبی بود ولی من دیگر می ترسیدم به کسی اعتماد کنم. چه این زن سدا بود و چه طوطی. درد دل کردنهای مادرم با سایه مرا به شدت از اینکار می هراساند.
-هما جان ، مشکلات هیچ وقت تموم نمیشن. این ما ادمهاییم که باید تغییر کنیم و قوی بشیم. این ماییم که باید باهاشون بجنگیم.
به سمتم چرخید. آهی کشید و برخواست.
-قبلا بهت وعده داده بودم که قصه زندگیم رو برات تعریف کنم نه؟ صبر کن الان میام.
منتظر پاسخم نماند، به سمت اتاقی رفت و در آن ناپدید شد. دلم میخواست حواسم را از سایه ، پدرم و هر آنچه به او مربوط است پرت کنم. می دانستم هدف سدا هم از تعریف کردن قصه زندگیش در این موقعیت همین است. با اینکه سرم به شدت درد میکرد و قلبم نا آرام بود ، ولی دوست داشتم زندگی او را بشنوم. شاید خدا به این طریق راهی نشانم میداد

به تابلویی که بیشتر فضای دیوار کناری را اشغال کرده بود نگریستم. به مردی که گویا زندگی سدا را تغییر داده بود اندیشیدم. پدر ماسیس. مردی که هیچ وقت از او نشنیده بودم. حتی نمی دانستم زنده است یا مرده. با چشمهایم صورت عکس را کاویدم. برق چشمهای ماسیس عجیب شبیه سام بود. اما یکجور حس اعتماد به نفس در آن دیده میشد که از ورای این عکس قدیمی هم مشهود بود. ظاهر آراسته و ژست متشخصانه اش هم در این احساس بی تاثیر نبود.
میتوانستم بگویم اگر به جای سام، ماسیس روبرویم قرار میگرفت، احتمالا در همان برخورد اول جذب جدیتش میشدم. من عاشق مردهای پرجذبه و مهربان بودم که میشد حس امنیت را کنارشان تجربه کرد و این جوانی که سالها از مرگش میگذشت ، حتی داخل عکس هم این احساس را به من منتقل میکرد. لب گزیدم و به تاسف برای خودم سری تکان دادم. دلباخته یک مرده شدن مسخره ترین چیز در دنیا بود. چشمهایم را بستم و به سرعت گشودم. لعنت به افکار درهم و برهمم. از تصور چشمهایی که پیش چشمم جان گرفت برخودم لرزیدم.
-شبیه باباشه!
ترسیده هینی کشیدم.
-ترسیدی؟ انگار عادت داری تو فکرت غرق بشی!
لبخند نیم بندی روی لبم شکل گرفت:
-مامانمم همیشه همینو میگه..البته اون میگه بری تو هپروت.
خنده ای کرد و بر شانه ام زد.
-چه چیز ماسیس بردت توی ....هپروت؟
هم خجالت کشیدم و هم از لحن سدا خنده ام گرفته بود.

romangram.com | @romangram_com