#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_77

هلش دادم. اشکهایش هم مرا گول نمیزد. او روباهی بود بس فریبکار.
-برای همینم اونطوری جلوی بچه هاش در اومدی آره؟ برا همین خرابشون کردی پیش چشمش آره؟ گفتی به به ، چی بهتر از این . آخر عمر پیرمرده...
با ضربه ای که دهانم کوبیده شد کلامم قطع شد. شراره های خشم از چشمش می جوشید:
-فکر کردم تو فرق داری. فکر کردم درکم میکنی...ندیدی ..نبودی ببینی خواهر و برادرت چطوری آبادم کردند. ندیدی ببینی زن داداشت چطوری در حد یک هر جایی پایینم آورد...یک بار دیگه هم گفتم..من فقط شرمنده مادرتونم..چون اونم یک زنه..یک زن به بدبختیه من! اما تو و خواهر برادرت ...من هیچ حقی رو از شماها نگرفتم..زندگی من و پدرتونم به شما هیچ ربطی نداره.
شوکه به او که از خشم میلرزید نگریستم. باورم نمیشد . از چه حرف میزد؟ آرش و فرنگ چه کرده بودند؟ در آن مهمانی چه شده بود که من نمی دانستم؟
-از چی حرف میزنی؟ چرا دروغ میگی؟
اخمهایش در هم شد:
-اینو از خواهر و برادرت بپرس .
با خشم به بدنش کوبیدم:
-داری دروغ میگی! توی خونه خراب کن داری دروغ میگی.
دستهایم را محکم گرفت. چشمهایش غم داشت . ولی من خشمگین تر از آن بودم که غم نگاهش را درک کنم.
-من همیشه مثل دخترم دوستت داشتم. با من این کار رو نکن هما!! من نیومدم جای کسی رو بگیرم..فقط میخوام زندگی کنم همین!
-روی آوار خونه ما؟
در خودش مچاله شد:
-آره! روی آواره ها خونه ساختن ایراد نداره! اگه مادرت نتونست..من میتونم! من از نو پایه میریزم!
موهایش را به چنگ کشیدم و سرش را محکم کشیدم. هیچ چیزی نگفت . کاش عکس العملی نشان میداد تا کبودش میکردم. فقط اشک در چشمهایش حلقه زد . با خشم دستهایم را پس کشیدم و آخش را در آوردم. پس چرا دلم خنک نمیشد؟
-تو از دونسته هات علیه مادرم استفاده کردی بی وجدان..اون برات درد دل کرده بود.

romangram.com | @romangram_com