#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_64
نفس عمیقی کشیدم. ذهنم پر از سوال شده بود. با مهربانی شانه ام را فشرد . لهجه شیرینش آرامم کرد:
-صورتت پر از سوال شده. فعلا برو خونه. انگار منتظرتند. بعدا برات تعریف میکنم. البته اگه دوست داشته باشی زندگی یک پیرزن وراج رو بشنوی.
سریع ایستادم.
-اتفاقا خیلی دوست دارم بدونم.
خندید و باز هم گوشم را کشید.
-آخ خاله..خیلی وقت بود نکشیده بودیش.
-چون خیلی وقت بود شیطون نشده بودی!
غم بر دلم نشست. او هم متوجه حال خرابم شد. بحث را عوض کرد.
-سام دیگه اذیتت نکرد؟
ابرویم بالا پرید:
-ایشون هیچ وقت اذیتم نکردند.
نگاه پرنفوذش را به من دوخت.
-کپی باباشه! کارن هم لجوج و خودسر بود. ولی یک فرق بزرگ داره، باهاش منطقی حرف بزنی گوش میده.
-کارن...شوهر خواهرتون بود؟
صدای خنده اش بلند شد.
-فکر میکنی من چند سالمه هما؟! کارن پسرخواهرمه . سام هم پسرشه!
قیافه متعجبم را که دید لبخند مهربانی زد:
romangram.com | @romangram_com