#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_58
چه مشکوکی ای؟ توهم زدی؟
فرنگ نگاهی به من انداخت..از همانها که میگوید خر خودت هستی...شانه بالا انداخت و به سمت سدا رفت.
-با اجازه اتون من برم خاله..ببخشید مزاحم کارتون شدم.
-خوش اومدی عزیزم.
فرنگ خداحافظی کرد و از قنادی خارج شد. کرکره ها را تازه بالا داده بودند و هنوز سالن فروشگاه خلوت بود.
-منم برم خاله..راستی ممنون بهم اجازه دادید زودتر برم.
سدا لبخندی به رویم زد و سرش را تکان داد. بی توجه به سام به سمت آشپزخانه راه افتادم. سام ...سام..سام..لعنت به او مشغله های فکریم. قبل از ورود به سالن حلقه را به دستم انداختم.در را که باز کردم قبل از هر چیز صدای تیز طوطی در گوشم نشست. پس بالاخره بعد از یک ماه آمده بود سرکار. چه رنگ و رویی هم عوض کرده بود. به خودش رسیده بود و از همیشه بهتر به نظر می رسید. هنوز روپوشش را نپوشیده بود. مانتوی طرح سنتی زیبایی به تن داشت و روسری همرنگ و هم نقشش را نیز سر کرده بود. بی شک کلی پول پایش داده بود.
-به به ببین کی اینجاست.
طوطی این را گفت و با عشوه های مخصوص خودش نزدیکم آمد و در آغوشم کشید.
-نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود عسل خانم.
ابروهایم بالا پرید.
-قبل از رفتنت گلی بودم..حالا شدم عسل؟
زیر خنده زد.
-آخه زندگی فقط با تو شیرین میشه خوشگله!
قیافه ام را چپ کردم . می دانست از این الفاظ بدم می آید. سرش را نزدیک گوشم آورد.
-نکن اینطوری. پس فردا شوهرت بخواد نازت بده میمونه چی بگه ها؟! بعد یهو می بینی چی؟ سرت هوو آورده!
romangram.com | @romangram_com