#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_49
-دینمون؟ مسلمون و مسیحی بودنمون؟
-به جز دینمون بین ما فرق زیادی هست. خیلی خیلی زیاد. فرهنگها و باورهامونم فرق داره.
-با عشق همه چیز درست میشه.
لبخند کجی روی لبم نشست. عشق؟ چه واژه دلفریب و در عین حال مسخره ای!
-واقعا کسی رو دیدید که با عشق به همه چیز برسه؟ مشکل ما با عشق هم درست نمیشد.
-تو..دوستم داری مگه نه؟ خودت میگی نامزد..
میان حرفش پریدم و در چشمهایش برّاق شدم:
-من هیچ حسی به شما نداشته و ندارم. هیچ حسی. جز ترس اینکه باعث بشید کارمو از دست بدم. در ضمن نامزدم برای من حکم شوهرمو داره ، درست صحبت کنید!
به وضوح جا خورد و از ناراحتی صورتش در هم رفت. به او مهلت حرف دیگری ندادم و از کنارش رد شدم. فقط شنیدم که گفت امیدش را از دست نمیدهد. ای وای برمن که فکر میکرم از دستش خلاص میشوم. به سرعت از قنادی بیرون زدم. مثل سه پلشت برای این روزهایم بسیار مناسب مینمود. بعنت به من و اقبل بلندم. هوای گرم شهریور را به ریه کشیدم . از فکر به لحظات قبل خنده ام گرفته بود. عجب حرفی زده بودم؟! "نامزدم مثل شوهرمه! " نامزد خیالیم باید به خودش برای داشتن من افتخار میکرد. پوزخندی روی لبم جا خوش کرد. انگار باید دست به دامن بشری شوم تا بفهمم راه دیگری که میگفت چیست ، چون راه حل کذاییم جز مسخره کردن خودم و از دست دادن حقوق یک ماهه ام عایدی دیگری برایم نداشت.
آنقدر فکر کرده بودم که نفهمیدم کی سوار اتوبوس شدم و کی پیاده شدم. سلانه سلانه مسیر کوچه را پیش گرفتم. کاش مسیر کش می آمد و به خانه نمی رسیدم. می دانستم که با رسیدنم به خانه ، مامان ناراحتی هایش را بر سرم آوار میکند. دلم برایش میسوخت. درکش نمیکردم . آنقدر خسته بودم که حوصله نداشتم پای درد و دلهایش بنشینم. بی انصاف بودم و او هم زیادی حساس شده و محیط را برایم ناخوشایند کرده بود. جایی بجز خانه هم نداشتم که بروم. بعد از برخورد آن روز ناصر و آرش، خانه فرنگ رفتن قدغن شده بود. حوصله خانه آرش را هم نداشتم چرا که زیبا هم مثل مامان از من طلبکار بود . انگار من بابا را زن داده بودم! می ترسید شوهر جانش هم مثل پدر شوهرش هوایی شود. پف کلافه ای کشیدم. دو کوچه مانده بود به کوچه ای که خانه مان در آن قرار داشت که با صدای آشنایی پایم به زمین میخ شد:
-سلام خانم شیردل!
آب دهانم را قورت دادم و به سمتش چرخیدم. خدایا چرا من بی دلیل از این مرد هراس داشتم؟ سعی کردم به صورتش نگاه نکنم تا اختلاف قدیمان در چشمم ننشیند. جواب سلامش را به آرامی دادم
-خوب هستید؟
-ممنون.
کمی این پا و آن پا کرد.
-ببخشید اینجا مزاحمتون شدم. میشه یک لطفی به من بکنید.
romangram.com | @romangram_com