#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_43
-به سلامتی اجازه ما هم صادر شد.
این را گفت و زیر خنده زد. آرش از خشم قرمز شده بود. یقه اش را گرفت و به دیوار کوبیدش:
-اگه مادرم داداش به دردبخور نداره، فرنگ منو داره. قدم کج بذار تا حالیت کنم یه من ماست چقدر کره داره!
زور ناصر مسلما بیشتر بود که به سرعت جایشان عوض شد و یقه آرش در دست ناصر قرار گرفت:
-هوی یابو! برای من شاخ نکش. من دلم بخواد خودتم میدونی هیچ غلطی نمیتونی بکنی! اینو گفتم که حواست جمع باشه! در ضمن اگه خاطر خواهرت عزیز نبود من بابات نبودم که سی سال صبر کنم. همون سال اول کار خودم رو میکردم!
-تو چه غلطی میکردی؟
صدای بابا باعث شد که ناصر از آرش غافل شود و مشت آرش بر دهانش کوبیده شود . ولی ناصر شیر شده بود و ملاحظه نداشت. مشت آرش را بی جواب گذاشت و با تغیر به سمت بابا چرحید:
-همون غلطی که شما کردید! چیه مرگ خوبه واسه همسایه؟ نه آقاجون منم مردم مثل خودت! نه ببخشید من هنوز نامرد نیستم!
مشت بابا در صورتش فرود آمد. بابا مثل من می لرزید. فکر اینجایش را نکرده بود.
-تو غلط کردی با هفت جدت!
ناصر پوزخندی زد و خون گوشه لبش را پاک کرد. همسایه ها جمع شده بودند :
-من اگه بخوام خودتونم خوب میدونید هیچ کاری نمیتونید بکنید. اینو گفتم که به شازده ات بگی دیگه دور و بر من آفتابی نشه و برام خط و نشون نکشه. زندگی خودمه. زن خودمه . هر کاری دوست داشته باشم میکنم شیرفهم شد!
رنگ بابا پریده بود. همسایه ها با صلوات مشاجره را تمام کردند. روی زمین فرود آمدم. خدایا بدتر از این نمیشد. انگار تمام مصایب با هم فرود می آمدند. خدا به فریاد فرنگ برسد! خدایا این عشق ارزش این رسوایی را داشت؟
در این دو هفته به معنای واقعی کلمه از خانه فراری شده ام. بعد از رسمی شدن ازدواج دوم بابا، رفت و آمدهایم زیر ذره بین رفته بود و از این موضوع رنج میکشیدم. بابا فکر میکرد حالا که شبها به خانه نمی آید قرار است مرا در خانه های آنچنانی پیدا کند ، برای همین مجبورم کرده که روزها زودتر برگردم و به قولی حاضریم را زود بزنم . از آن طرف مامان به محض حاضر شدنم در خانه تلافی کارهای بابا را بر سرم خالی میکند. آنقدر آه و ناله و نفرین میکند و خودش را به در و دیوار میکوبید تا جوابش را بدهم و آآن وقت بهانه ای یافته و دعوایی بر پا کند. انگار بی محلی های جند وقته بابا و روزگار بدون دعوایشان برایش سازگار نبود! وسواس جدید بابا گریبان آرش را هم گرفته و به کار کردنم گیر می دهد. دو دل شده ام . نمی دانم چه کاری انجام دهم؟ اگر وضعیت مامان کمی بهتر بود ترجیح می دادم قید کار کردن را بزنم و خانه نشین شوم ، ولی با شرایط مامان اصلا این کار را دوست ندارم. اگر در خانه بمانم یا آخر فرار میکنم و یا دیوانه میشوم.
-حواست کجاست هما؟
با تشر بشری به خودم آمدم. یک خرابکاری حسابی کرده بودم. ظاهر شیرینی خامه ای بسیار مهم است و من با ناشی گری خرابش کرده بودم. در واقع آنقدر فکرم مشغول بود که نفهمیده بودم چه کار میکنم و به شیرینی ها ظاهر ناخوشایندی بخشیده بودم. لب گزیدم و به بشری نگریستم:
romangram.com | @romangram_com