#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_39
-نمیشه شکایت کرد؟
-فایده نداره. خاله ی زیبا یادته؟
-همون که دو سال پیش شوهرش سرش هوو آورد؟
-آره. شوهرش چون بدون اجازه زن گرفت ، دادگاه فقط حق طلاق داد به خاله اش. همین!
-همین؟
-آره . دادگاه گفت چون نفقه هر دو تا زن رو داده و نمیدونم حقشون ضایع نشده ولی دون اجازه زن گرفته فقط حق طلاق با زنشه. منتها مهریه خاله شیوا زیاد بود. خودشم خیاطی داشت. میدونی با وضع مامان چی پیش میاد؟ به نظرت 30 هزارتومن سی سال پیش الان چقدر میشه؟
-بی نوا مادرم که پناهی نداره. حتی قانون هم حمایتش نمی کنه.** من میرم خونه میگیرم و می برمش پیش خودم!
آرش آنچنان نگاه بدی به من انداخت که ترسیدم.
-مامان حاضر نمیشه طلاق بگیره. اینو خودتم میدونی که جونش به جون آقاجون وصله، وگرنه پسرش چلاق نیست که تو از خود گذشتگی کنی!
راست میگفت این را خودم هم می دانستم ولی پدر نامردم نمی دانست یا خودش را به نفهمی زده بود
-با فرنگ چکار کنیم.
دستش را محکم روی صورتش کشید:
-مشکل بزرگ منم همینه. با اخاق ناصر ، وای به حال فرنگ!
با آرش به قصابی آمده بودیم تا مگر بابا را از خر شیطان یاده کنیم. دعا میکردم که بابا بگوید همه چیز دروغ است و او فقط یک هفتهاز خانه قهر کرده است. چادرم را جمع کردم و به آرش که با صدای آرام با بابا صحبت میکرد، نگریستم.
-آخه آقاجون چی میگید؟ با وجود عروس و داماد زشته بخدا!
-زشت چیه؟ حلال خدا رو حروم کردم یا قتل کردم؟
romangram.com | @romangram_com