#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_38
-خوابید؟
-نه، ولی آرومه. فکر نکنم بتونه شبم بخوابه.
همه چیز را برای آرش تعریف کردم. ناراحتی از تمام صورتش مشهود بود.
-هیچ وقت باورم نمیشد آقاجون همچین کاری بکنه!
-انگاری راستی راستی عاشق شده!
صدای پوزخند آرش دلم را ریش کرد:
-با عروس و داماد و دو تا نوه؟!
-لابد؟ چکار کنیم آرش؟ واقعا میتونه زن بگیره؟ مگه اجازه مامان شرط نیست؟
-ساده ای دختر! راحت میتونه رضایت مامان رو بگیره. گفتن رضایت ، نگفتن رضایت قلبی یا زبونی که؟!
راست میگفت . قلبم از این همه نامردی به درد آمد.
-چرا اسم کار بابا خیانت نیست آرش؟
-حوصله بحث فلسفی ندارم هما!
لب گزیدم و اشکم را پس زدم.
-چکار کنیم؟
-هیچی! فقط خدا کنه نیاردش تو این خونه وگرنه مامان دق میکنه!
-منم دق میکنم. اصلا بیاردش اینجا خودم خون زنیکه رو تو شیشه میکنم !
-نمی دونم چطور حاضر شده زن کسی مثل آقاجون بشه!
romangram.com | @romangram_com