#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_36

-همینه که هست. میخوای بخواه ، نمیخوای هرّی! طلاقت میدم و از دستت راحت میشم. تا هفته آینده وقت داری یا رضایت بدی یا بری پی کارت! من اون زن رو میخوام. برامم مهم نیست که تو یا هر کس دیگه ای چی میگه!
-من چی کم گذاشتم برات نامسلمون؟
-تو دیگه راضیم نمیکنی حرفیه؟! دیگه نمیخوامت!
-زده ام زیر دلت؟ آره؟ پس منم حق دارم برم پی یکی دیگه؟ اون عوضی چی داره که...
دمپایی به دهانش کوبیده شد.
-خفه شو زن......خفه شو! یک موی گندیده اش می ارزه به سر تا پای تو! من میرم آخر هفته دیگه میام یا میمونی یا هرّی! فقط گفته باشم موندی حق هیچی نداری فهمیدی؟ حق هیچی! تو دیگه فقط مارد بچه هامی. اگه اینا نبودن یک ساعتم تحملت نمیکردم! هیچکس منو مجبور نکرده دیگه تحملت کنم، می فهمی؟ هیچ قانونی نمیگه بمون زنی رو تحمل کن که شب و روزت رو تار کرده!
با بعض به او نگاه میکردم. پدرم در برابر چشمانم شکست. دیگر پدر برایم هیچ هم نبود. مردی نبود که بر مردانگیش قسم بخورم. بابا بی توجه به لرزشهای مامان و حال خراب من در خانه را محکم به هم کوید و رفت و ما را با حال و روز آشفته رها کرد. به خودش حق می داد؟پس چه کسی به مادرم حق میداد ! به زنی که در آستانه 50 سالگی خمیده بود و شکسته. نه مادری داشت و نه پدری که پناهش شود. فقط خواهری داشت، راه دور و برادری که هیچ خیری از او ندیده بود.آیا مادرم نیز باید به حکم خسته شدن از زندگی با پدرم به دنبال دیگری می رفت؟ کدام شرع و قانون چنین چیزی را می پسندید؟ مردها به چه حقی ما را آنقدر خفیف میکردند؟
نگاهم روی تن لرزان مادرم نشست.. دهانش فقط باز و بسته میشد. نفرین میکرد یا هنوز شوکه بود؟ حق مادر من کجا رفته بود که تمام جوانی و شادابیش را به پای پدرم ریخته بود و حالا پدرم دیگر او را نمی خواست!؟
دلم میخواست به مادرم میگفتم این نتیجه همانی است که از آن باز می داشتمت. اینکه قبح عمل بریزد و تمام تردیدهایمان از بین برود و پرده کنار افتد. اینکه بابا با وقاحت اعلام کند همین است که هست. عاشق شده و زنی را دوست دارد.و دیگری شده شب و روزش! ولی مامان به قدر کافی آسیب دیده بود و نیازی به زخم زبان های من نداشت.
کنارش نشستم و دستش را فشردم:
-مامان؟!
چشمهای بی فروغش را به صورتم دوخت:
-دیدی؟ دیدی راست گفتم؟!
-چکار کنیم؟
می ترسیدم و دلم میخواست همین مادر ناتوان حامی ام شود. دلم می خواست مثل مرغی مرا زیر بال و پرش بگیرد و بگوید چیزی نیست و آرامم کند . ولی بعیدترین چیزی بود که میشد از مادرم انتظار داشت . حرف بعدیش اثبات این بود که باز هم انتظار حمایت از او داشتن بیهوده است. باز هم در افکار غلطش دست و پا میزند.
-برای تو که بد نمیشه! تو همیشه عزیز باباتی!
-چقدر گفتم بهش گیر نده مامان؟! نگفتم دستی دستی کاری میکنی که زن بگیره!

romangram.com | @romangram_com