#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_31
سرم را از یخچال بیرون آوردم و درش را بستم.
-راستش...ناصر میگه...میگه چند وقتیه آقاجون بیشتر وقتا توی قصابی نیست و شاگردش جاش می ایسته!
اخمهایم در هم رفت. ناصر بوتیک کوچکی کنار قصابی بابا داشت . اصلا قصه دلدادگی اش هم از همینجا شروع شده بود. چند بار فرنگ را دم قصابی دیده بود و به قولی دل باخته بود. بعد از ازدواج فرنگ ، بابا به همین دلیل شدیدا ممنوع کرد اطراف قصابی ظاهر شوم.
-منظورت چیه فرنگ؟
-نمی دونم. من کاری به مامان ندارم. خودش میگه سه روز پیش شنیده آقاجون با یک زنی تلفنی حرف میزده و تا متوجه مامان میشه ، تماسش رو قطع میکنه ، این چیز عجیبی نیست. ما کم سر این مسایل مشکل نداشتیم. سوء تفاهم های مامان تمومی نداره. اما ...
فرنگ کمی درنگ کرد و اطراف را پایید و صدایش را پایین تر آورد:
-دیدی تیپ و قیافه اش این روزا فرق کرده؟ حتی سلیقه اش توی زدن ریشش عوض شده.
لبخندم عریض شد:
-فرنگ؟! چه حرفا میزنیا؟!
- بخدا راست میگم. ببین!
نگاهم از روی اپن رد شد و روی بابا نشست که با ناصر و آرش حرف میزد. خوب که نگاه میکردم حق را به فرنگ می دادم. بابا از پیراهن های راه راه ساده اش، دست کشیده بود و پیراهنی با خطهای سورمه ای و ته زمینه صورتی بسیار کم رنگ پوشیده بود. لباسی که سال قبل فرنگ برایش هدیه گرفته بود و فقط یک بار پوشیده بود. ریشش را هم که همیشه آنکارد میکرد ، مدل داده بود! کمی حق با فرنگ بود. البته می ترسیدم بگویم کاملا حق با اوست. چند ماهی بود که سلایقش فرق کرده بود. از لباس و قیافه اش بگیر تا آهنگهایی که گوش میداد.
-چه شلوغش کردی فرنگ!
-نگو طبیعیه!
-تو هم نگو همه چیز غیر عادیه و به خاطر یک زنه!
-پس اگه این نیست چیه؟ تو میگی چی شده؟همین که با کار کردنت کنار اومده کم چیزیه؟ بعدم با محیط کارت کنار اومد . این از تیپ و قیافه اش. اونم از آهنگهای شیش و هشتی که آرش ازشون تعریف میکنه!
-آرش؟
-آره. آرش قبل از اینکه شما بیاید به مسخره به ناصر گفت آقاجونم عاشق شده. آهنگهای دیش دام دارام عشقی گوش میده و بعد هر دو زدند زیر خنده. اصلا همون موقع بود که ناصر گفت سرو گوش آقاجونتون میجنبه. مغازه اش رو دو در میکنه!
romangram.com | @romangram_com