#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_23

-هر کدوم خوشمزه تره!
نفس عمیقی کشیدم. از آنجا که من کنار ویترین شیرینی های تر ایستاده و او هم جلویش ایستاده بود ، پس احتمالا شیرینی تر میخواست!
-ناپلئونی های ما عالیند. دسرها هم خیلی خوشمزه و تازه هستند. رولت ها هم خیلی لذیذند.
دستی داخل موهای پرکلاغیش کشید
-خودتون چی دوست دارید؟
با خودم تکرار کردم آرام باش. آرام باش. مطئنا من اصلا برای فروشندگی آفریده نشده بودم:
-من شیرینی دوست ندارم. بفرمایید چه شیرینی بذارم براتون وگرنه بذارید کار بقیه رو راه بندازم.
به یخچال تکیه داد. نگاهش مورمورم میکرد:
-شیرینی پزی که شیرینی دوست نداره! چه جالب!
-من فروشنده ام آقا لطفا سفارشتون رو بگید . من کار دارم.
-نفرمایید . من تمام فروشنده ها رو میشناسم. شما مال آشپزخونه ای!
-سام.
صدای لهجه دار و کشیده سدا بود که باعث شد مرد جوان تکیه از یخچال بگیرد و به سمتش بازگردد:
-سلام خاله.
-سلام. مزاحم بچه ها نشو . می بینی که ، سرمون شلوغه.
-داشتم با عضو جدید آشنا میشدم.
-حرف نباشه. راه بیوفت!

romangram.com | @romangram_com