#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_21
-برو کمکش کن ناصر. آشتی کنید و برگردید سرزندگیتون. یادت نره قول دادی مرد.
ناصر چیزی نگفت و فقط به نوزاد در پتو پیچیده مینگریست. به اشاره بابا با نوزاد از اتاق خارج شدم . کمتر از 5 دقیقه بعد ، فرنگ به کمک ناصر از اتاق خارج شد . باز هم پدرها از ناصر قول گرفتند و مادرها فرنگ را نصیحت کردند و غایله تمام شد. با خروج مهمان ها از خانه ، مامان با عصبانیت داخل اتاق شد و در را محکم بست:
-چته زن. افسار پاره کردی؟!
تنم لرزید . یا خدایی گفتم و کنار کشیدم. همیشه موقع دعواهایشان تنم مثل بید می لرزید. دعا دعا میکردم مامان ساکت بماند و جواب ندهد ولی زهی خیال باطل! در اتاق به همان شتاب باز شد!
-اون خره افسار داره نه من!
-کم ازش نداری! هر چند حیف خر! اگه درست زندگی کردن یاد دخترت داده بودی این شکلی بر نمی گشت خونه باباش!
-اون وقت توچی؟ هان! تو سری خوردن رو تو یادشون دادی . اگه مثل شیر پشتش بودی و از همون اول افسار همجنست رو کشیده بودی مرتیکه غلط میکرد دست رو دخترت بلند کنه! اما نه...تو خودت عین همونی! مثل همون دستت هرزه و زن برات فقط کنیزه و اسباب عیش و نوش!
دست بابا بالا آمد . جیغ خفیفی کشیدم. مامان در خودش مچاله شد.
-خفه میشی یا خودم خفه ات کنم!
-ها بیا بزن. خجالت نکش پات لب گوره و هنوز مثل حی..
ضربه بابا که در دهانش فرود آمد ساکت شد. دستم سرد بود و تنم مثل بید می لرزید. اشکها بی اجازه می باریدند.
-تو رو خدا بس کنید. تو رو هر کی می پرستید بس کنید.
خودم را میانشان حایل کردم. تمام بدنم می لرزید. مامان هق میزد اما زبانش از کار نمی افتاد:
-ببین شکایت روباه رو آوردن پیش گرگ!
اینبار ضربه بابا روی صورت من فرود آمد چون خودم را فداییش کردم.
-ببرش تو اتاق تا نکشتمش!
لرزان لرزان داخل اتاق شدم و مامان را کشیدم. مامان هنوز بد و بیراه میگفت. دمپایی بابا به سمتش نشانه رفت و این بار ساکت شد. در اتاق را بستم و هر کدام گوشه ای نشستیم و به حال و روزمان زار زدیم.
romangram.com | @romangram_com