#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_2
به طرفة العینی اخمهایش در هم رفت:
-برا همین صداتو بلند کردی؟! انگار چی شده!
تمام ذوق و شوقم انگار دود شد و به هوا رفت. با کمی اخم عقب کشیدم و به او نگریستم:
-خب کار پیدا کردم . اونم توی روز آخری که آقا جون مهلت داده بود.
پشتش را به من کرد و داخل آشپزخانه شد:
-من نمیدونم نونت نبود، آبت نبود؟ سر کار رفتنت چی بود؟ دختر رو چه به کار کردن آخه! بابات که همه چیز سر سفره اش هست!
-راست میگید،سر سفره اش هست!
پوف کلافه ای کشیدم. بدون شک دنیای من و مادرم از هم جدا بود. اصلا دنیای مادرم با همه ما فرق میکرد . نه با فرنگ میجوشید و نه حتی با آرش عزیز دردانه اش! کیف و چادرم را گوشه ای پرت کردم و چشم غره اش را به جان خریدم. داخل آشپزخانه شدم تا لیوانی آب بخورم و عصبانیتم را قورت دهم .
-دختر وقتی پاش رو...
-مامان خواهش میکنم شروع نکن!
-راست میگید من باید خفه بشم. نظر من کی مهم بوده؟!
باید تا قبل از آمدن بابا آرامش میکردم وگرنه بعید نبود هر چه رشته ام را پنبه کند. هر چند در خانه ما بیشتر مواقع مردسالاری بود و حتی گاهی بابا به عمد کارهایش را بر خلاف خواسته مامان پیش می برد! به اپن آشپرخانه تکیه دادم و سعی کردم آرام بمانم.
-قربونت برم کی گفته خفه بشی هان؟ تو که میدونی برای چی می خوام کار کنم چرا عذابم میدی؟
نچی کرد و شروع کرد به خورد کردن سیب زمینی های کنار دستش.
-بخدا خسته شدم از بس برای هر چیزی کلی منتش رو کشیدم. برای آقاجون همیشه فقط نوروز وقت لباس نو خریدنه. البته به استثنای آقا زاده. لباس زیر میخوام. هزار تا کوفت و زهرمار دخترونه میخوام. بخدا مامان خسته شدم از افکار پوسیده اش. از اینکه تو دست دختراش پول نذاره و گر و گر پای تک پسرش پول بریز و بپاش کنه! یادته یک مانتو رو از اول دبیرستان تا آخرش پوشیدم. نه از نداری بابام ، بلکه به خاطر اینکه آقاجونم زورش میاد واسه دخترش پول خرج کنه! میخوام دستم بره توی جیب خودم تا دیگه منتش رو نکشم.
بغضم را فرو دادم. مامان به سمتم چرخید . چشمان او هم نم اشک داشت.
-من کم از خرج خونه براتون زدم؟
romangram.com | @romangram_com