#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_146

-سعیم رو میکنم ولی مطمئن باش درست نمیشه. حالا نمیشه شما لطف کنی و یکی از اینا رو
-نه..حداقل ارزونتر!
چشمهایش برق میزد و همان جذبه همیشگی در نگاهش موج میزد:
-یعنی با یک ارزونتر مشکل حل میشه؟ میخوای برات قسطی حساب کنم؟
داخل صدایش دلخوری بود .
-اگه قسطی بشه...
-هما خانم!
از تشرش جا خوردم. کمی بغض کردم ولی از رو نرفتم. ما دیشب نامزد شده بودیم و من حق خودم نمی دیدم چینین خرجی را روی دستش بگذارم. اما انگار به او برخورده بود:
-خب من نمیتونم این رو بپذیرم
جلوی پایم زانو زد و من ترسیده ،خودم را عقب کشیدم. لبخندی یکوری روی لبش شکل گرفت . با دستش به انگشترم اشاره کرد:
-از دیشب، از همون لحظه ای که این انگشتر رفت توی انگشتت ، دیگه نباید منو غریبه بدونی . منم سعی میکنم تا تو راحت بشی، حریمها رو حفظ کنم. اینقدر از من نترس . مطمئن باش آدم سواستفاده گری هم نیستم.
ناراحت سر به زیر انداختم و او ادمه داد:
در ضمن، دلم میخواد ، برای نامزدم، توی اولین روز نامزدیمون، یک هدیه گرون بخرم. ایرادی داره؟
آنقدر آرام آرام حرف زد که به دلم نشست. بغضم را فرو خوردم .
-نه..مشکلی نیست...فقط ...آخه موبایل گرون به کار من نمیاد..همونم ماهی یکبار زنگ میخورد که مامانم بپرسه کجایی.
لبخند عمیقی صورتش را پر کرد.
-نگران اونش نباش. کاری میکنم گوشی گرونت بیکار نمونه...دیگه چی؟

romangram.com | @romangram_com