#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_145
-از منتظر گذاشتن دیگران بدم میاد. اگه دیشب مونده بودید بهتون میگفتم توی این مسایل کمی مشکل دارم.
لبخند زد:
-نامزدی رو برای شناختن همین چیزا گذاشتند دیگه.
حرفش را تایید کردم :
-خب میشه بگید چکارم داشتید؟
-نمیای اینطرف؟
خودش گفت صادق و روراست هستم. جنگ اول به از صلح آخر. باید می دانست هنوز پذیرشش و صمیمیت با او برایم آسان نیست.
-خب اگه ناراحت نمیشید باید بگم همین طرف راحت ترم.
چشمهایش را ریز کرد و متفکر به من نگریست.
-هرطور راحتی.
از جایش برخواست و به سمت گاوصندوق کوچکش رفت و از داخل آن چند جعبه در آورد. بازشان کرد و جلوی رویم ، روی ویترین مغازه اش ، قرارشان داد:
-ببین از کدوم خوشت میاد خانم.
اخمهایم در هم فرو رفت. گوشیهای زیبایی که جلوی رویم قرار گرفته بود ، همه از بهترین برندهای موجود در بازار بودند. هنوز با این نامزدی کنار نیامده بودم و حسی خوبی از این بخشش نداشتم. شاید زیادی سخت میگرفتم ولی او هم باید به من فرصت میداد. بدون توجه به او دست در کیفم کردم و لاشه گوشی را خارج کردم.
-من این گوشیم رو بیشتر دوست دارم . میشه درستش کنی.
نفسش را پر صدا بیرون داد و گوشی را از دستم گرفت. سنگینی نگاهش باعث شد به او بنگرم. چشمهایش را گرد کرد:
-فکر کنم این بدبخت رو هیچ جوری نشه سرهمش کرد. چه بلایی سرش اومده؟
سکوت کردم و او گوشی را روی ویترین پشت سرش قرار داد. بی شک فهمیده بود چه بلایی بر سرش آمده که سکوت کرد.
romangram.com | @romangram_com