#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_123
-حرف زدنت خوب میشه...به نبودن دوندونت که عادت کنی خوب میشه.
قلبم تیر کشید.
-بدنت هم خوب میشه...ولی این بی اعتمادی ترمیم نمیشه ...ترمیم نمیشه....منوفرستاده تا راضیت کنم....اومده بهم میگه کلاهت رو بذار بالاتر خواهرت هرز می پره..میگه تو هم خبر داشتی و طرفش رو گرفتی...می فهمی هما...منم بردی زیر سوال...میخوادشوهرت بده..میخواد تا گند کارات بالا نیومده ردت کنه بری... آخه چرا حالا؟ حالا که به زحمت کاری کردم که از خیر اون خواستگاری بگذره؟ آخه چرا؟
نفسم بالا نمی آمد. بابا بی بهانه هم مرا رد میکرد بروم. چه رسد به حالا که بهانه دستش داده بودم. آرش کلافه سرش را تکان داد:
-نمیدونم. بخدا نمیدونم چکار کنم . اگه حرفات درست باشه..اگه خودش دیده باشدت، خدا به فریادت برسه هما. هر چند دلم میخواد یک مشت محکم تو سرت بکوبم بلکه یکم عقل تو سرت بیاد. تا برای خودت بزرگتری نکنی. آخه عقل گنجشکی اینم کار بود تو کردی؟ اما حیف حیف تن و بدنت به قدر کافی کبود هست...دیگه جای مشت و مال منو نداری!
لبخندی به شوخی بی مزه اش زدم. آه کشید:
-برم ببینم چکار باید بکنم. دعا کن سروقت پسره نره. دعا کن جواب مثبت به اون نره غول نداده باشه...ببینم این پسره سام آدمی هست پای حرفش بمونه؟
با به یاد آوردن سام قلبم تیر کشید. حیران مانده بود و هیچ حرکتی نکرد . دید زیر ضربات پدرم قرار گرفتم و از جایش تکان نخورد. هاله ای از غم روی قلبم سایه انداخت. اصلا آمدن او به دنبالم باعث شد ماشین، چند متر آنطرف تر توقف کند و بابا ، عصبانی از آن خارج شود. پدری که مرد مزاحم ناموسش را رها کرده بود و دخترش را در معرض دید دیگران ، زیر ضرباتش له میکرد. شخصیت پوشالی و خیالیم جلوی دید تک تک همکاران شکست . آنکه مرا از زیر دست و پای پدرم نجات داده بود مردی بود که سام ، داداش صدایش کرده بود. مردی که شاید اگر لباس فرم داخل تنش نبود، بابا هرگز کوتاه نمی آمد. مرد چنان بابا را دور کرده بود که سکندری خورده و به لبه خیابان برخورد کرده بود. بعد هم ، بابا از ترس او دیگر رهایم کرد و بعد غران مرا کشیده بود و به داخل ماشین پرت کرده بود و به سرعت به خانه بازگشته بود.
-سمی دوسم. چه اهمیسی داره!(نمیدونم. چه اهمیتی داره)
سرش را به دیوار کوبید.
-من از دستت چکار کنم هما؟!
-بابا به جا او با مس سعوا کرد. سمیره سراغش. نسرس.
-می دونم. می شناسمش. از نظر اون تو مقصری هما...از نظر منم تو مقصری...البته علت نظرامون فرق داره. از نظر اون تو مقصری چون ...دختری...از نظر من تو مقصری ...چون سرخود کار کردی.
-سگران سباش. فوقش شوهرم میده، راحت میشم.
سرش را به تاسف تکان داد:
-کاش فقط شوهر دادن بود . تو شوهر کنی منم راحت میشم! طرفی که برات لقمه گرفته آدم نیست !
خواستم بگویم عمری وسط حیوانات بودم و اتفاقی نیافتاد ولی لب گزیدم. داشتم به همه توهین میکردم و این را نمیخواستم. بلند شد و ایستاد.
romangram.com | @romangram_com