#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_122
-اون حلقه...خودم خلییدم. خودم!!
-آخه برای چی؟ احمق میگم برای چی اون حلقه ی گرون رو خریدی؟
-حماقس. مزاحم داسم. ...میخواسم دکس کنم. به خدا راس میگم!
-...
-پول سو جیبم بود. گفسم گلون بخرم .. ذخیلس....بخدا راس میگم. راس میگم.
-باشه این درست ...با کی دیدنت؟ بگو تا گردنت رو نشکستم؟ بگو با کی دیدنت که بابا حکم قتلت رو داده!
با بغض کنارش زدم. خدا لعنتت کند زن که آفت زندگیم گشتی...خدا لعنتت کند هما که کنار نکشیدی تا کار به اینجا کشید...دستم پیچ خورد تا مغز استخوانم از درد تیر کشید:
-برو بیرون...سو که باولم نساری برو بیرون!
متوجه شد که دستش روی استخوان دردناکم فشار می آورد . با ناراحتی دستم را رها کرد و سرم را به آغوش کشید.
-بگو چکار کردی دختر...بگو تو رو خدا...نمیتونم آقاجون رو آرومش کنم حرف بزن.
اشکی از گوشه چشمم چکید. آغوشش درد داشت. استخوانهایم، تمام بدنم از فشار دستهایش درد میکرد. ولی این آغوش دردناک را دوست داشتم. بوی محبت میداد. بوی برادری. بوی همدردی. آرش بدی داشت ، ولی حامی بودن را بلد بود. خشونت داشت ولی ، عشقش را به همسرش نشان میداد. بد بود، ولی خوبیهایی هم داشت که قلبت را بی قرار و پشتت را گرم کند. لب باز کردم و همه را برایش گفتم، هر آنچه باید می گفتم و نگفته بودم. از سام گفتم. از ارمنی بودنش. از نسبتش با سدا. از ترس از دست دادن کارم . از حماقتم در خرید انگشتری. از جواب نه ی محکمم به او . از طوطی...از سایه و دیدار نامبارکم در خانه اش. از اینکه حلقه در خانه ی او افتاده و او به بابا داده بود. از اینکه پدرم، به حکم حرف او، با دیدنم در کنار سام قصد جانم کرده و نزدیک بود با ماشین زیرم بگیرد. از آبروریزی در محل کارم. از کشیده شدن توسط پدرم و سوار شدن در ماشینی که لحظاتی قبل به قصد زیر گرفتنم از کنارم گذشته بود . از کتکهایش . از تنهاییم. از مادری که به رویم آغوش نگشود و بعد از رفتن پدرم در اتاقم را قفل کرده بود. از حمایتی که از من دریغ شده بود. از تهمتهایی که به ناروا شنیده بودم. در تمام مدت فشار دستانش لحظه ای کم نشد. میفهمیدم درد میکشد ولی حواسش به درد کشیدن من نیست!
-بد کردی هما. بد کردی. چرا به ما نگفتی..چرا همچین خطایی کردی؟ مگه اون روز بهت نگفتم چیز دیگه ای مونده که نگفته باشی و تو گفتی نه؟ هان؟
سرم را بلند کرد. جای دستهایش روی بازویم درد میکرد. محکم فشارش داد و باز صدای آخ من بود که به خودش آورد و بالاخره رهایم کرد . دست در موهایش کشید :
-خدایا چکار کنم؟ چکار کنم؟
-داداس؟
صورتم را بلند کرد و در چمشهایم نگریست . با دیدن جای دندان افتاده آه کشید:
romangram.com | @romangram_com