#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_119

پوزخندی زد و به سمتم چرخید:
-چرا؟ یکهو جنی شدی؟ کسی بهت چیزی گفته؟
-نه..من...می ترسم....در ضمن پول هم ندارم.
روی شانه ام کوبید:
-خیلی ترسویی هما. الان اون زنه که باید بترسه نه تو! در مورد پول هم غمت نباشه. فعلا بسپارش به من!
بیشتر ترسیدم
-نه!
اخمهایش را در هم کرد و مرا بین دیوار گیر انداخت:
-کسی بهت چیزی گفته نه؟
سرم را تکان دادم:
-بخدا می ترسم. از صبح دلشوره دارم. میخواید چکارش کنید. گفتی برام میگی نقشه چیه!
-ندونی بهتره! اینطوری پات گیر نمیوفته!
-مگه میخواید چکار کنید؟ میخواید بکشیدش؟!
ابروهایش را در هم کشید و به دیوار کوبیدم.
-بهت میگم کی باهات حرف زده هان؟! مگه من آدمکشم یا تو آدمکش اجیر کردی؟
اشک از چشمم چکید.
-دیگه دور و برم نبینمت هما. اگه یک بار دیگه بیای سمتم، مادرت رو به عزات می نشونم. دهن اون .... رو هم گل میگیرم که دیگه دهن باز نکنه و هر چرت و پرتی رو به خوردت بده!

romangram.com | @romangram_com