#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_116
-وقتی با کارن از آینده حرف میزدیم بهش گفته بودم دوست دارم اسم پسرمون سام باشه. مثل سام شاهنامه قوی و جسور و اونم گفت مثل سموئیل (اسماعیل در زبان ارمن ) نبی مهربان و با گذشت . اون اسم انتخابی منو روی پسرش گذاشت.
دستش را فشردم.
-چی شد برگشتید:
-مرگ کارن.
-چی؟
-کارن بعد از مرگ همسرش بیمار شد. کسی نفهمید بیماریش چیه. به سرعت پیش رفت و همه بدنش رو گرفت. وقتی مرد...من بالای سرش بودم. اون موقع سام ده ماهه بود.
چشمهای اشکی الهام دلم را به درد می آورد.
-کارن پدر و مادری نداشت. دو تا خواهر داشت که ایران نبودند. اما اقوام دور زیاد داشت. دایه های بهتر از مادر! همونایی که منو زجر کش کردند. پدر و مادر همسرش هم بودند. زن و مرد پیری که جز موش دووندن در کار دیگران کاری بلد نبودند. زنش یک خواهر و برادر داشت که اونا هم ایران نمونده بودند و با شروع انقلاب رفته بودند خارج از ایران. تنها کس کارن سدا بود. کارن سرپرستی پسرش رو به صورت غیر رسمی به من سپرد و به صورت رسمی به سدا . اموالش هم تحت سرپرستی سدا در اومد تا بعدا به سام برسه. سام رو بردم پیش خودم و با عشق بزرگش کردم. تا شش سالگی ، سام فکر میکرد من مادرشم. دور از سدا توی یک شهر کوچیک زندگی میکردیم. همه چیز آروم و خوب بود.
آهی عمیق کشید و شقیقه هایش را فشرد:
-تا اینکه همون دایه های مهربون تر از مادر کار دستمون دادند. پدربزرگ و مادربزرگش شروع کردند به کارشکنی . اونقدر موش دووندند تا خواهر کارن برگشت ایران . عمه سام. خواهرزاده سدا! میریام! میریام شد آفت زندگی ما. سام رو به زور از من جدا کردند. بماند که طفل معصوم چقدر آسیب دید از اینکار. نه در حقش مادری کردند و نه اجازه دادند من براش مادری کنم. سام تا بیست سالگی پیش عمه اش تهران بود. بعد از رفتن سام، من همینجا پیش سدا موندگار شدم تا به هر بهانه ای ازش خبر بگیرم. سام مثل پسرم بوده و هست به همون عزیزیه برام.
اشکهایش مثل باران می بارید :
-نمیدونم توی اون چهارده سال چه به سرش دادند و چه کشید، ولی میدونم سامی که من بعد از چهارده سال دیدم، سامی نبود که من بزرگش کردم . سام پر از عقده است هما. نمیدونم در مورد گذشته چی شنیده. نمیدونم بهش چی گفتند که اینقدر از پدرش بیزاره . سام پر از درده. به علاوه عمه اش که آدم جالبی نیست و خانواده ای که آماده اند تا بیچاره ات کنند. اگه من گفتم ازش دور باش به خاطر همینه. شاید فکر کنه عاشق شده ولی نیست. بخدا نیست چون من عشق رو دیدم و لمس کردم. توی این هشت سالی که سام پیش سداست ، تازه داره طعم محبت واقعی رو میچشه. به شدت از من متنفره و به همون شدت عاشق زنیه که اونو بزرگ کرده
-عمه اش؟
خندید . تلخ خندید:
-نه. خدمتکارخونه میریام که در واقع محبت واقعی رو به بچه بیچاره نشون میداده . یک زن لال که به دلیل لال بودنش مورد توجه هیچکس نبوده جز سام!
ابروهایم بالا پرید. ناباور لب زدم: شهلا
الهام آهی کشید بلند شد:
romangram.com | @romangram_com