#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_115
-نه...هیچ وقت!
حسی ناخوشایند در جانم پیچید:
-پس..پس سام؟
لبخندی روی لبهایش نقش بست و مثل وقتی که مچم را میگرفت ، چشمهایش را ریز کرد و به صورتم دوخت:
-فکر کردی سام پسر منه؟
نفس راحتی کشیدم: نیست؟
چشمهایش را بست:
-نه..نیست ولی کاش بود!
به او نگریستم وقفه اش طولانی شد:
-پس چی شد؟
-کارن زن داشت.
هین کش داری کشیدم و دست روی دهانم گذاشتم.
-زنش رو دوست نداشت. در خانواده اش طلاق ممنوع بود. پس تحملش میکرد. من نمیدونستم زن داره. من هیچی نمیدونستم. اون میخواست مسلمون بشه. زنش رو طلاق بده و با من ازدواج کنه. شاید اونم مقصر نبود و شاید هم مقصرترین فرد بود. اما من نامرد نبودم...من دوستش داشتم خیلی زیاد ولی نه اونقدر که به زن پا به ماهش رحم نکنم. خانواده اش که فهمیدند اومدند سراغ من. خدا میدونه چقدر عذابم دادند و عذاب کشیدم. کتکم زدند. کارم به بیمارستان رسید ولی اونا حرفمو باور نکردند .سدا تنها کسی بود که هوامو داشت و حرفمو باور کرد . کارن رو اون بزرگ کرده بود. بعد از خواهرش کارن زیر نظر سدا بزگ شده بود و اون خودش رو مقصر می دونست.
کارن زیر بار هیچ حرفی نمی رفت . نمیخواست زندگی کنه. نمیخواست منو از دست بده. تا اینکه..تا اینکه زنش از غصه سکته کرد. مادر سام ، پسرش رو ندید. هیچ وقت ندید. مرد و یک بچه رو به جا گذاشت. با به دنیا اومدن سام ، کارن کم کم مجبور شد موقعیتش رو قبول کنه. برخلاف خواسته اش منو رها کرد. در حالیکه اگر میخواست دستش برای با من بودن باز شده بود ولی اون نظرش چرخید. عشق توی چشمهاش بود ولی منو پس زد منم سرخورده و با حال روحی داغونی برگشتم اهواز.
اشکی از گوشه چشم الهام چکید:
-من اسم سام رو انتخاب کردم. منی که هیچ حقی نداشتم.
هق زد.
romangram.com | @romangram_com