#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_113

لب گزیدم. اشک در چشمم حلقه بسته بود و دستهایم سرد سرد بود:
-درخواست شما و احساستون ناراحتم میکنه.
سرش را روی دستهایش قرار داد. نگاهم به قهوه های یخ کرده ثابت ماند. موهایش را کشید. از لحظات قبل که به این فکر کردم که احساسی ولو بسیار کوچک در حال شکل گیری است عقل ملامتگرم سر بلند کرده بو دو هی نق به جانم میزد. شاید به قول دکتر مامان، من هم بین بایدهای زیادم اسیر بودم ولی هر چه بود این حرفهای تلخ چون حنظل باید در جان هردویمان مینشست. امید داشتم سام واقعا به همان عاقلی باشد که شنیده ام. هرچند اگر به گفته خودش عاشق باشد، عشق جنون می آورد و به مجنون اعتباری نبود و آن وقت وای بر احوالت هما..وای!
سرش را که بلند کرد چشمهایش سرخ سرخ بود. تقه ای آرام به در خورد و الهام وارد شد. میوه هایی پوست گرفته شده ، جلوی هردوی ما گذاشت و نشست:
-حق با هماست. لجبازی نکن. نذار این احساس بیشتر پا بگیره سام. من می شناسمت، این حس هنوز اونقدر قوی نیست، که بخوای بخاطرش بیستون بکنی!
سام به من نگریست:
-همه حرفهای عالم یک طرف، حرفای تو یک طرف. وقتی اونی که دوستش داری باورت نداشته باشه...دنیات میشه جهنم. من میگذرم..نه برای اینکه به حرفات باور دارم..نه میدونم که میتونم با بودنم همه چیز رو تغییر بدم ..میگذرم چون تو نمیخوای باشم. چون دستت رو عقب میکشی...چون حضور من و احساسم اذیتت میکنه.
بلند شد و ایستاد . بازهم موهایش را چنگ کشید. به الهام نگریست
-به خاله بگو، امشب میرم خونه خودم. فردا هم میرم تهران . از جانب من به ماما بگه دور منو خط بکشه. برای همیشه . میدونه دارم میرم آذربایجان پیش دایی. اگه تا حالا موندم به خاطر...دلم بود. اما حالا دیگه دلیلی ندارم بمونم
نگاهش به سمتم چرخید. چیزی در دلم سر به طغیان برداشت. خدایا نگذار اینچنین شود که تا آخر عمر احساس ندامت خواهم کرد :
-خواهش میکنم به خاطر من اینکار رو نکنید. نذارید عذابش تموم عمر دامن منو بگیره.
تلخ خندی زد و به الهام نگریست. اخمهای الهام در هم بود.
-من به خاطر احساسم موندگار شدم وگرنه باید چند ماه پیش میرفتم. رفتنم ربطی به شما نداره. به گذشته ای ربط داره که دامن منو بیشتر از اصل کاریاش گرفته.
نگاهش را به نگاهم دوخت. اشکی از گوشه چشمم چکید:
-به وجدانت بگو آسوده باشه. اگه موندنم به خاطر دلم بود ، رفتنمم به خاطر دلمه. چون نمیخوام اونی که دوستش دارم رو اذیت کنم وگرنه آماده بودم که به همه ثابت کنم من پدرم نیستم . من پای حرف و احساسم میمونم . تا پای جونم. من نامرد نیستم . اگه فقط کمی احساس میدیدم ، اگه کمی امید پیدا میکردم که همقدم دارم ، بیستون که سهله، دنیا رو جابه جا میکردم .
این را گفت ، کتش را از کنار در برداشت از در خانه خارج شد.


romangram.com | @romangram_com