#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_111

اخمهایش در هم فرو شد:
-بله. رفتارهای شما باعث شد که من برای دور کردن شما از خودم دست به کاری بزنم که خودمم خطا بودنش رو قبول دارم.
-چرا؟ مگه چکار کرده بودم؟ رفتارهای من جز اینکه نشون بده بهت علاقه دارم چه چیزی داشت؟
آب دهانم را قورت دادم. خدایا از من چه ها که نمیخواستند! نگاه کردن در چشمهایش سخت شده بود:
-همین..همین علاقه..این علاقه از پایه اشتباهه. ما پر از اختلافیم. از خانواده و فرهنگ و دین بگیرید تا بقیه چیزها.
نگاهش برق خاصی داشت که صورتم را داغ کرد . از خجالت سر به زیر انداختم:
-همه این اختلافا حل شدنیه.
پوزخندی روی لبم نشست:
-لابد با عشق!
-عشق مقدسه. نباید مسخره بشه.
زدن این حرفها برایم سخت بود. آن هم مقابل مرد جوانی مانند سام. سرم را پایین انداختم. تن صدایم بی اراده پایین آمد :
-میگن گشنه نشدی عاشقی یادت بره. اما من میگم عروسی نکردی عاشقی یادت بره. وقتی با دو تا فرهنگ متفاوت پا بذاری زیر یک سقف، وقتی همه چیز از تب و تاب افتاد، وقتی دوباره همه چیز عادی شد، اون وقته که میفهمی عاشقی چرت ترین حرف دنیاست.
با غم و شرم در چشمهایش نگریستم .عصبانی و کلافه بود. سکوتش به من مهلت داد تا ادامه دهم:
- تمام این حرفها رو هم که کنار بذاریم، ازدواج ما نه قانونیه و نه شرعی! رابطه دیگه ای هم که توی ذهن شما خدایی نکرده نیست. پس من نمیتونم به اسم یک احساس...اونم...یکطرفه مقابل خانواده ام. قانون و جامعه و شرع قد علم کنم.
-مشکلت فقط با مسلمون نبودن منه؟ اون کاری نداره...
خنده ی بی ارداه ام سخنش را قطع کرد . نگاهش تیز و برنده بود. ببخشیدی گفتم و لب گزیدم:
-دینی که به خاطر من باشه به هیچ دردی نمیخوره. هیچ اجباری شیرین نیست. وقتی دلتون رو زدم، از دین هم زده میشید. درثانی تا اونجایی که میدونم ، شما هم با قضیه از دین برگشتن کم مشکل ندارید. فکر نمیکنید بعدا که بفهمید من چه تهوه ایم از اینکه به خاطر انتخابتون از خانواده و جامعه ای که بهش تعلق دارید رونده شدید پشیمون بشید؟

romangram.com | @romangram_com