#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_100

از فکر خارج شد و باز نگاه جستجوگرش در صورتم نشست:
-کی؟
غم به دلم نشست:
-سایه!
-چی میگی هما؟ کی اومده؟ چطور جرات کرده؟
-به قول خودت زن باباست. اومده خونه شوهرش. جرات میخواد؟ وقتی آقاجون مامان رو اینقدر خار میکنه جلوی همه، از سایه که هووشه انتظار داری حرمت شناس باشه؟
-لعنتی! بیچاره مامان سالهاست داره چوب مهربونیاش رو میخوره! بابا هم نامردی رو در حقش تموم کرده!باید همون اول جلوش درمیومد. عجب زنی گرفته. انگار هیچی حالیش نیست. این از اون شبش خونه ما ، اینم از حالا!
با آمدن اسم مهمانی ، حرفهای سایه در ذهنم تکرار میشد. چه خوب که بحث مهمانی پیش آمده بود و میتوانستم حقیقت را بشنوم. آرش معمولا منصفانه تر حرف میزد. با کنار گذاشتن حرفهایشان بهتر میتوانستم بفهمم که راست میگوید و که دروغ!
-آرش شب مهمونیتون جی شد؟ فرنگ یک چیزایی میگفت.
اخمهایش در هم رفت:
-چی بهت گفت؟
-نمیدونم. اینکه کلی بهتون بی احترامی کرده و از این حرفا.
نفس عمیقی کشید:
-از اون موذماراس.
-چطور؟
-خب ما هیچ کدوم برخورد خوبی باهاش نداشتیم. وقتی اومد توی خونه اول از همه فرنگ محلش نداد و هیچی حسابش نکرد. زیبا هم که میدونی اختیار دار زبونش نیست و نیش میزنه. آقاجون هی رنگ میداد و میگرفت. بهش برخورده بود...اما زنش لام تا کام حرف نمیزد. با بیدار شدن ماهان ورق چرخید. زنش شروع کرد حرص ما رو در آوردن. هر چی کم محلی دید جبران کرد. حرفایی به بابا زد که داغ کردم. بعدم توی خونه من مثل صاحب خونه رفتار میکرد. انگار ما مهمونش بودیم. خلاصه تا اومد بره بیرون حال هممون رو گرفت. بیچاره آقاجون که مونده بود بین بچه هاش و زنش.
-فرنگ که میگفت حسابی پشت زنش در اومده؟

romangram.com | @romangram_com