#وقتی_پدرم_عاشق_شد_پارت_101
پوزخندی زد:
-خب به هر حال هنوزم داغه و هوای زنش رو بیشتر از بچه هاش داره. یک چیزی بهت بگم هما اینو بدون. برخلاف شما زنا ، بیشتر ما مردا بچه دار هم که بشیم هوای زنمون رو بیشتر از بچه هامون داریم. چون میدونیم زنمون که راضی باشه یعنی همه چیز خوبه. خواه ناخواه بچه ها هم هوامون رو دارن! معمولا زن و بچه رو باهم فراموش میکنیم. این شما زنایید که وقتی بچه دار میشید شوهراتون رو یادتون میره.
به بازویش زدم:
-خبه تو هم..هی جانبه آقاجون رو میگیره
سرش را به تاسف تکان داد.
-اما یک چیزی رو بدون. دمار از روزگار زنش در میارم اگه بخواد مامانو اذیت کنه. در تعجبم چطور مامان به من نگفته. احتمالا خیلی از این ماجرا اذیت شده.
آرش داشت حرف میزد ولی من به جای حرفهای او ذهنم روی این مساله مانده بود که حرفهای سایه در رابطه با مهمانی آن شب خیلی هم دروغ نبوده. موجی منفی سراپای وجودم را گرفت از این اندیشه که احتمال دارد که ماجرای صیغه ها هم راست باشد.
لباس آرش را که در حال بلند شدن بود کشیدم و متوقفش کردم:
-چیه؟
دو دل بودم در گفتن و نگفتن:
-آرش؟
- خب بگو..چیزی شده؟ چیزی مونده که من ندونم؟
-یک سوال بپرسم راستشو میگی؟
مشکوک نشست:
-آقاجون...
-آقاجون چی؟
romangram.com | @romangram_com