#توماژ_پارت_98
هول کرده بود دلم اشوب بود از حدسی که حالا به یقین تبدیل شده بود ، بی حرف از کنارش گذشتم و به سمت در رفتم که دنبالم اومد و صدام زد ....سوئیچمو بدون توجه به حرفاش برداشتم که راهمو سد کرد و گفت: به خدا من بی خبرم مامان صبح زنگ زد گفت حامد برام بلیط گرفته .....
با چشمای یخیم نگاهش کردم واروم کنارزدمش که بازومو گرفت و گفت: نمی رم توماژ بمون
-برو شاید موقعیتش از من بهتر باشه .....
دستای سردش شل شد از دور بازوم که کنار کشیدمو به سمت در رفتم کلیدای خونه رو از جیبم دراوردمو وبه جاکلیدی کنار در اویزون کردمو گفتم: وقتی محرم این خونه نیستم پس بهتره کلیدش پیشم نباشه هیچ مردی خوشش نمیاد کلید حریم ناموسش دست مرد دیگه ای باشه
دستم به دستگیره چسبید که بغضش شکست و پای رفتنمو سست شد ولی ..... شکسته بودم ....دلم شکست از دختری که سهم من بود و می رفت تا با خواستگارش حرف بزنه .... دلم گرفت از غروری که ازم شکست ..... غرورم شکست از این پنهان کاری ......
-توماژ....
romangram.com | @romangram_com