#توماژ_پارت_94
از کنارم رد شدکه دستشو گرفتم و به سمت خودم کشیدمش که تو بغلم افتاد و به انی گونه هاش رنگ گرفت ..... کمی تقلا کرد تا از حصار دستام رها بشه که محکم تر به خودم فشردمش
-توماژ
سر به زیر انداخت، انقباض بدنشو زیر دستام به خوبی حس می کردم می دونستم به خیلی چیزا پایبنده و این نزدیکی چیزی نیست که بخواد.... صدای ضربان قلبشو رو به وضوح حس می کردم
-این درست نیست توماژ ... بزار برم
-کجا؟
جاخورد و سرشو تا اونجایی که می تونست تو یقه لباسش فرو کرد کمی حلقه دستامو شل تر کردم که کمی ازم فاصله گرفت ولی بهش امون ندادمو گفتم: با فامیلاتونم همین قدر غریبه ای ؟
romangram.com | @romangram_com