#توماژ_پارت_9

قبل از اینکه حرفی بزنه گفتم: برگرد سیما ..... برادرانه می گم جای تو این جا نیست ..... برگرد

شونه هاش لرزید و کمر خم کرد از تازیانه هایی که بی رحمانه به پیکرش وارد کرده بودم ، به سمت حیاط رفتمو درو بهم کوبیدم ...... هنوز تصویر یه دختر بچه مدرسه ای با مقنعه مشکی و مانتو بلندش تو ذهنم زنده بود.... دختری که در دنیای کودکانه اش عاشق شد و یه طرفه اتش عشقش رو شعله ور کرد و قدم در راهی گذاشت که از پدرش کمر شکست و از مادرش یه زن فرتوت به جا گذاشت ، یعنی می دونه چی به سر خونواده آبرومندش اورده؟؟ از پدر خمیدش خبری داره؟

بارها خاطراتمو مرور کردم تا شاید پیدا کنم دلیل این دلبستگی دخترانه رو ...... چنگی به موهام زدم که صدای گوشیم بلند شد، با دیدن اسمش لبخندی رو لبم نشست و موجی از گرما و ارامش به تنم تزریق شد

-سلام بانو

صدای خندش تو گوشم پیچید و عمق داد به لبخندم

-سلام اقاهه .....

کمی صداشو پایین اوردو گفت: خوبی؟ دلم برات تنگ شده

romangram.com | @romangram_com