#توماژ_پارت_80
صدای بلندش ناقوس مرگی بود برای تن خستم ، چیزی درونم فرو ریخت و قلبم مچاله تر از قبل گوشه ای کز کرده باقی موند
-حالش خوبه؟
اونقدر اروم زمزمه کردم که حتی به گوش خودم نرسید ناله دلی که از سر دلتنگی سفره درد و دل باز کرده برای رفیق گرمابه و گلستانش ، پوزخندی زد و گفت: مهمه برات؟ مهم بود وقتی که بیمارستان چشم انتظارت بود تو بی خبرنمی ذاشتی و بری ..... چند سال گوش به زنگ تلفن موند؟ چند سال چشمش به در خشک شد؟ یه سال؟ .... دوسال ؟..... پنج سال؟؟؟
او چه خبر داشت از گفتگوهای بی کلام منو مادری که به شنیدن صدای نفس هاش هم قانع بودم
عصبی و کلافه دستی به موهاش کشید و دور خودش چرخی زد درست مثل تمام سال هایی که کنار هم روز گذرونده بودیم .... رفیقم عصبی بود ..... کلافه و بی تاب ..... درست مثل من!!!
-توماژ.... اون مادرته ....
romangram.com | @romangram_com