#توماژ_پارت_78
این چشمای اشکی برای من بود؟؟؟ منی که پنج سال بریدم از همه و درد اوارگی به جون خریدم ،استخونام بین بازوانش به صدا دراومد که صداش تو گوشم پیچید: خیلی بی معرفتی توماژ
کمی ازم فاصله گرفت و گفت: من رفیق ارزش رفاقت نداشتم خواهرت چی؟ اونم برات ارزشی نداشت؟
مشتی محکم قلبم رو فشرد و عرق سردی به بدنم نشست ....پونه...
-اون قدر که حتی برای عروسیش نیای ؟ جواب تلفناشو ندی؟ تو می دونی باهاش چی کار کردی؟
اخمای درهمش نشان دلخوری عمیقش بود ولی اون چه خبر داشت از دل پردردم از غمی که رو شونه هام سنگینی می کرد و هیچ راهی برای خلاصی وجود نداشت از دردی که پنج سال روحمو به زانو دراورد و مردی این زخم عمیقو به جا گذاشت که پدرم بود
بی حواس با دستای لرزون به سمت قهوه جوش رفتم و خودمو باهاش سرگرم کردم که گفت: تا کی می خواستی خودتو ازمون پنهون کنی؟؟
romangram.com | @romangram_com