#توماژ_پارت_77
هرکسی تو نگاه اول می تونست به شباهت بی اندازه این پدر و پسر پی ببره ...... گویی این توماژ بود که در برابرم نسشته بود با همون نگاه با همون لبخند ....... این مرد پدر کسی بود که کمر به نابودیش بسته بود ..... پدر توماژ!!!!
***
توماژ:
چرخی تو اشپزخونه زدم مثل دخترای چهارده ساله دست پاچه شده بودم ، قهوه جوشو روشن کردم و تکیمو به میز دادم ، پنج سال دوری ...... پنج سال زمان کمی نبود برای عمیق شدن فاصله بین کسانی که مثل یه روح تو دو بدن بودن ....... درست مثل دو برادر
-عوض شدی
چیزی درونم فرو ریخت و مشتم روی لبه میز محکم تر شد ،عطرش تو اشپزخونه پیچید وجون گرفت بدنم از این عطر اشنا ......
لبخند نیم بندی زدمو به چشمای دلخورش خیره شدمو گفتم: هممون عوض شدیم
romangram.com | @romangram_com