#توماژ_پارت_75
برای لحظه ای مات موندم پس ...... یعنی به کاهدون زده بودیم ؟ پس این مهدوی احمق داشت چی کار می کرد که من الان ملیجک چند تا پیر و پاتال شده بودم
با صدایی ظریف و دخترانه ای رشته افکارم پاره شد و نگاهم تو یه جفت چشم عسلی قفل شد ، از نگاهم گونه هاش رنگ گرفت که صدایی درست از کنارم گفت: سلام عزیز دلم دیر کردی کم کم داشتم نگران می شدم
دختر عذرخواهی کوتاهی کرد و کنار فراهانی جایی برای خود باز کرد و نشست ..... ظاهر ساده دختر مثل یه وصله ناجور تو جمعی که همه از مرد و زن با لباس های عیانی سعی در نمایش هر چه بیشتر داشته هاشون داشتن به نظر می رسید ...... یه مانتو کتی سنتی که تا روی زانوهاش رو پوشونده بود و شالی که خیلی زیبا صورتش رو قاب گرفته بود ...... فراهانی با افتخار دست دور شونه دختر انداخت و گفت: مهری خواهرزاده من
دختر لبخند خجولی زد که ناخواسته با لبخندی عمیق تر جوابشو دادم و اظهار خوشوقتی کردم که باز صورت بدون ارایش مهری کمی رنگ گرفت ، در مقابل پذیرایی خدمه سری به ادب تکون داد و از خوردن نوشیدنی پرهیز کرد که با اشاره دبیری براش اب پرتقالی خنک اوردن
دبیری رشته کلام رو به دست گرفت وشروع کرد به حرف زدن درمورد پروژه های بزرگی که تو ایران به سرانجام رسیده بود ومن ساکت و جدی گوش سپردم به حرف هایی که می دونستم همش یه بازار گرمی ناشیانه است این وسط فقط فراهانی متین وساکت جمع رو همراهی می کرد و مهری.....
کاملا معلوم بود که از بودن تو این جمع مردونه چندان راضی نیست و بحث داغ همکاران داییش براش جذابیتی نداره ...... این دختر ساده و خجالتی تا چه حد روی دائیش نفوذ داشت؟؟
صحبت ها حسابی گل انداخته بود حالا بحث به ساخت و ساز تو فرانسه رسیده بود من ناچار به گفتن چند جمله برای از سر باز کردن مردانی که هیچ کدوم از بازیگرای این بازی نبودن ،با سلامی مردونه سرها به سمت صاحب صدا برگشت که جابه جا شدن مهری و نزدیک تر شدنش به فراهانی واخم های درهم دائی جان نظرمو جلب کرد ..... دبیری لبخند پت و پهنی زد و گفت: افرومن چقدر دیر
romangram.com | @romangram_com