#توماژ_پارت_71

زیر لب ادامه داد:باید فکر این جاشو می کردم پس این یاشار کجا رفت؟

در مورد من چی فکر کرده بود ؟ اخمام توهم رفت و خیلی جدی دستمو عقب کشیدم و سلامی محکم اما سرد و بی روح گفتم که گل از گلشنش شکفت و گفت: پس زبون مارو می فهمید .....

دستشو پشتم گذاشت که ناخواسته بدنم منقبض شد و حس بدی تو تنم نشست

-بفرما تو مرد جوان همه منتظر شمان

سری تکون دادمو باهاش همراه شدم، با هم به قسمت بالای سالن که با مبل های سلطنتی و زیبایی تزئین شده بود رفتیم می تونستم از گوشه چشم ببینم نگاه باقی مهمان ها به سمتمون جلب شده که معذب تر از قبل نگاه دزدیدم ، با نزدیک تر شدن به مبل ها نگاهم رو چند مرد هم سن و سال صاحبخونه که هنوز حتی اسمشم نمی دونستم موند، از حال خودم خندم گرفت هنوز نمی شناختمو این طوری شمشیر رو از رو بسته بودم

با خنده رو به بقیه مردا کردو گفت:بالاخره مهمان ویژمون قدم رنجه کردن

به انی نگاه ها روم زوم شد که با غرور سری به نشونه سلام تکون دادم

romangram.com | @romangram_com