#توماژ_پارت_69

صدای بسته شدن در خبر از رفتنش می داد بی حال خودمو رو مبل سالن پرت کردم ،یک هفته ای می شد به این خونه اومده بودیم کار مبله کردن خونه به خاطر ضرب العجل من خیلی طولانی نشد گرچه بخاطر همین عجله مرد جوان بنگاه دار با همون زبون چرب و نرمش حسابی از خجالت جیبم دراومد و منو محکوم به شنیدن غرغرای شبانه روزی پاک مهر کرد که از هر فرصتی استفاده می کرد برای سرکوفت زدن سر اینکه کلاه گشادی سرم رفته و منم مثل یه بره اجازه دادم سوارم بشه ، ناخوداگاه نگاهم به سمت پنجره برگشت ، جایی که می تونستم ساعت ها به دور از چشمای کنجکاو پاکمهر پشتش بایستم و به نظاره خونه ای بشینم که ......

با صدای زنگ در رشته افکارم پاره شد و با غرغر از جام بلند شدم ...... باز این پسر حواس پرت چی جا گذاشته که نرفته برگشته؟؟؟

صدای زنگ با چند تقه که به در خورد دوباره بلند شد به سختی از کاناپه گرم و نرمم دل کندمو سریع به سمت در رفتم

-یه بار شد کارتو درست انجام بدی ؟ دارم کم کم ...

با باز شدن در پاهام به زمین چسبید و حرف تو دهنم گم شد

-تو؟؟؟!!!!

***

romangram.com | @romangram_com