#توماژ_پارت_62
مرد کمی دست دست کردو گفت: رو چشمم مهندس من همه سعیمو می کنم
-بیشتر از سعیتو می خوام وگرنه برای من خونه کم نیست من تا فردا خونه رو خالی می خوام وگرنه....
پکی به سیگارم زدم که فرز میون حرفو گرفت و گفت: چشم چشم حتما پس با اون اشنامون صحبت کنم برای مبله کردن این جا کارش حرف نداره قیمتش هم مناسبه
پاک مهر دستی رو شونه مرد جوون که از هرفرصتی برای گرفتن ماهی استفاده می کرد انداخت و در حالی که به طرف در خروجی می رفتن گرم صحبت با مرد بنگاهی شد که دستی به موهام کشیدم و پشت سرشون از خونه زدم بیرون .... صحبت پاکمهر با مرد بنگاهی کمی طول کشید که دوباره به سمت اپارتمان روبرویی برگشتم و طوری به طبقه سوم خیره شدم که گویی یقین داشتم منو می دید همون طور که من از پس هزاران سنگ و آجر می تونستم به وضوح ببینمش ..... اصلا مگه می شد فراموشش کرد؟؟؟ دردی در سینم پیچید ....مگر می شد از یاد برد ؟ کسی که نقش مهمی در زندگیت داشت فراموش شدنی نبود ؟ بود؟ سیگاری دیگر اتش زدم و از پس دود غلیظش به پنجره های محصور مانده از پرده های ضخیم چشم دوختم ...... تموم شد ..... دیگه غربت و دربه دری کافیه ..... وقتشه اعتبار لجن مال شدمو پس بگیرم ....برای لحظه ای دلم برای دیدن و بوسیدن دست های مادرم پر کشید و اشکی بی مهابا به چشمم نشست ....... وقتشه کمی تو این دربه دری اوارگی شریکم بشی بانو!!!!
سیگار از بین انگشتام کشیده شد که به عقب برگشتم
-بسته خفه شدی، به خدا راه های راحت تری هم برای خودکشی هست توماژ ..... من نمی دونم تو چرا انقدر به شکنجه خودت علاقه داری
romangram.com | @romangram_com