#توماژ_پارت_61

پاکمهربا خنده دستی به شونه مرد زدو گفت: انقدر حرص نخور داداشم اخرش چند؟

لبخند پت و پهنی رو صورت مرد نقش بست و چاپلوسانه سری تکون دادو گفت: شما بپسند من راضیتون می کنم مهندس

پاک مهر نگاه دوباره ای به اطرافش کردو گفت: خونه رو مبله می فروشه؟

-نه مهندس اینا جهاز زنه است میاد می برتش

طوری از زن بیچاره حرف می زدو رو ترش می کرد انگار این اوبود که به خاطر مهریه پاش به زندان باز شده بود

-ولی اگه بخواین اشنا سراغ دارم می تونم یه هفته ای اینجا رو براتون ردیف کنم

سیگاری از جیبم دراوردمو گفتم: فردا ده صبح خونه رو خالی می خوام

romangram.com | @romangram_com