#توماژ_پارت_47

-قولت یادت نره

سری تکون دادم که با لبخند خداحافظی کرد و رفت

از وقتی به خونه برگشتم خودمو تو اتاق حبس کردم تا از برخورد احتمالی با پونه جلوگیری کرده باشم که با باز شدن در به خودم اومدم ، سر پونه از دراومد تو و گفت: اقا اجازه

با احساس فرو رفتن ناخونام تو گوشت دستم کمی اخمام تو هم رفت که سریع اومد تو گفت: ببین می تونی این مسئله روبرام حل کنی؟

-نه

-متعجب ابرویی بالا انداخت و گفت: اخه تو که هنوز ندیدیش

بی حرف و بدون این که کوچک ترین نگاهی به سمتش بندازم دفترشو گرفتمومسئله رو حل کردم و نفس های سنگینمو با فوت بیرون کردم که گفت:خوبی توماژ؟روژان خوبه؟

romangram.com | @romangram_com