#توماژ_پارت_48


-اوهوم

با دیدن چشمای کنجکاوش همه صحنه های ظهر تو ذهنم جون گرفت که خشم مثل خون تو تنم جاری شد ، با تعجب نگاهم کرد و گفت: توماژ؟؟!!

دستم ناخوداگاه بالا رفت و تو پشتش فرود اومد که برای لحظه ای نفسش رفت ولی خم به ابرو نیاورد خواهر مغرور من

-دفعه دیگه در بزن اگه اجازه دادم بیا تو این صدبار

نمی دونم چندروز از اون ماجرا گذشته که بی خبر رفتم خونه روژان ...... با صدای بلند سلام بلند بالایی کردم که بی جواب موند. اخمام به انی توهم رفت که با صدای زنگ تلفن به سمتش رفتم و درهمون حال به گوشه کنار سرکی کشیدم و وقتی از نبودش مطمئن شدم گوشی رو بی حرف برداشتم و صداش تو گوشم پیچید

-الو توماژ .... الو


romangram.com | @romangram_com