#توماژ_پارت_40


با نگاهی پرسشگرانه بهش چشم دوختمو گفتم: در مورد؟

آروم آستینشو بالا زدو اشاره ای به کمربندش کردو گفت: انگار ویارت زیادی عُد کرده

صدای خندم که بلند شد گفت: یه روز که از خجالتت دراومدم دیگه این جوری با نیش باز رو اعصاب کش اومده من رژه نمی ری

فنجون خالی رو روی میز گذاشتمو همون طور که به سمت تختم می رفتم گفتم: شاید این جوری تونستی انتقام پونه رو ازم بگیری

-پونه؟

به سمتش برگشتمو در حالی که لباسمو در می اورم گفتم: خواهرم ..... همسر پسرخاله گرامیتون


romangram.com | @romangram_com