#توماژ_پارت_36


مقاومتم در برابر دستای مردونه پاک مهر بی تاثیر تر از همیشه در هم شکست و قرصی رو با جرعه ای اب فرو دادم و چشمای ناتوانموبه چهره نگرانش که دیگه اثری از عصبانیت چند ساعت قبل توش نبود دوختم ...... پوزخندی رو لبم نشست ...... خوب بود، این درد لاعلاج خوب بود که این طور یه رابطه شکراب رو ترمیم می کرد ،کلافه چشم بستمو زیر لب خوبمی گفتم ولی چیزی از سنگینی نگاهش که روم زوم شده بود کم نشد.....

دستی به گرمی شونمو فشرد که نگاه مستاصلمو از اسمون گرفتمو به پاک مهری که حالا با همون لبخند همیشگیش بهم خیره شده بود دوختم

-بریم رئیس؟

لبخند نامطمئنی زدمو دسته ساکمو تو مشتم فشردم و از سالن بیرون رفتیم ..... از شیشه تاکسی به بیرون خیره شدم پنج سال دوری از این شهر برام غریبه ای ساخته بود که در دل وطنم غم غربتی عجیب به دلم چنگ می نداخت، بارها ارزو کردم که هنوز تو همون خونه مجردی باشم و از پنجره اش به شهر دود گرفته خیره بشم ....... دلم هوای غربت چند سالم رو کرده بود ، حس غریبی قبلم رو به تلاطم انداخته بود چنگی حریصانه دلم رو زیر و رو می کرد

-چته توماژ؟ چرا رنگت پریده؟

-چیزی نیست


romangram.com | @romangram_com