#توماژ_پارت_35
کوتاه اومدن جلوی پاک مهر همیشه نتیجه عکس داشت ، پاک مهر حریفشو زبون و ضعیف دوست نداشت ، عقب نشینی براش از فحش بدتر بود برای همین با خونسردی دستمو توسویشرتم فرو کردمو گفتم: شرکتو به کی سپردی رئیس؟
با اخمای درهم تو صورتم براق شدو گفت: چی کاره اون شرکتی که بهت جواب پس بدم؟ هان؟
صداش که کمی بالا رفت چند مسافر به سمتمون برگشتن وکنجکاوانه براندازمون کردن که گفت: هر کاری دلم بخواد می کنم حتی اگه بخوام همه قراردادای شرکتو فسخ می کنم و خلاص حرفیه؟
می دونستم از سر خشمه که جمله های بی ربطشو پشت هم ردیف می کنه و برای سوزوندن من از هیچی دریغ نمی کنه ،لبخندی زدمو گفتم: هر جور مایلی رئیس
تااومد حرفی بزنه صدایی تو سالن پیچید که شماره پروازمون رو صدا می زد تنه ای بهم زد و گفت: صبر کن پامون به ایران برسه یه توماژ ازت بسازم که خودت تو کفش بمونی
خنده بلندمو با چشم غره ای جواب دادو حتی تو اخرین لحظه هم از اتش خشمش بی نصیبم نکرد ، مثل کودکی خطاکار سربه زیر دنبالش رفتم تا بیشتر از این هیزم به اتش رفیقی که عجیب منو یاد پدرهای سخت گیر می نداخت نریزم ....
سرمو به پشتی صندلیم تکیه دادمو محکم تر از قبل چشمامو رو هم فشردم تا فرود از دل اسمون رو به چشم نبینم درست مثل سقوطی که منو ار عرش خدایی به زمین برهوت کوبید ، با اعلام مهماندار برای بستن کمربندها و اماده شدن برای فرود دلم به تلاطم افتاد ...... واقعا برای یه سقوط نیاز به یه امادگی بود نبود؟؟ مگه سقوط هم برای ادم عادی می شد؟ مگه می شد با یه کمربند ایمنی ازش جون سالم به در برد؟؟ دستم ناخوداگاه مشت شد و مغزم بی رحمانه تصاویر رو از جای جای ذهنم بیرون کشید و در نظرم زنده کرد ، انگار با نزدیک شدن به این خاک خاطراتم جونی دوباره گرفتن که این قدر گستاخانه به تن رنجورم تازیانه می زدند پام اروم رو زمین ضرب گرفت وعرق سردی به بدنم نشست که دستی محکم مشتمو فشرد و صدایی اشنا کنار گوشم زمزمه کرد: توماژ چشماتو باز کن..... من نمی دونم تو چه پدرکشتگی با قرصات داری که تو هر فرصتی حوالشون می دی به سطل اشغال
romangram.com | @romangram_com